بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک یا فاطمة الزهراء
در سفر راهیان نور اسفند 1387 راوی کاروان ما جانباز آزاده ای به نام آقای محسن فلاح بودند. روایت های بسیاری از دوران دفاع مقدس و جبهه داشتند و همچنین خاطراتی از دوران اسارت. برادر ایشان شهید محمد فلاح 17 ساله بودند که به شهادت می رسند و جسد ایشان هم در جبهه می ماند و نمیتوانند آن را به عقب برگردانند. خاطره ای از برادرشان نقل فرمودند که مضمونش این گونه بود:
چند سال پیش نزدیک اذان صبح بود که از خواب بیدار شدم و حیران مانده بودم از خوابی که دیدم. خواب دیدم که محمد با لباس خاکی بسیجی امده و شال یا چفیه ای هم دور گردنش است و به من لبخند می زند. با خوشحالی از او پرسیدم محمد آمدی؟ گفت بله آمدم و 5 خواسته از تو دارم. پنج وصیت کرد که آن ها را انجام دهم. یکی از آنها این بود که می خوام تو مرا در قبر بگذاری. پس از آن از او پرسیدم که محمد صبحانه خورده ای؟ گفت بله آب کوثر خورده ام.
همانطور که به من لبخند می زد دیدم نوری از پایین پایش ساطع شد و او را به بالا می برد. همانطور که بالا می رفت این شعر را می خواند:
به لقاء یار می روم شادم خداحافظ
صف مرصوص جندالله است بنیادم خداحافظ
ببینیدم بی کفن چو مولایم حسیـــن ع
به دست مادرم زهرا س دامادم خداحافظ
خداحافظ خداحافظ شمایید و ولایت
ولایت را راست قامت ایستادم خداحافظ
از خواب که بیدار شدم صبح با قسمت تفحص تماس گرفتم و نام محمد و نام پدر را دادم که گفتند جنازه پیدا شده و در معراج شهداست.
او را به شهریار آوردند و 5 وصیتش را عمل کردم و خودم او را در قبر گذاشتم و همین شعری که خودش در خواب خوانده بود را در مراسم تشییع و تدفینش خواندم.
شهید محمد فلاح در آخر کلیپ یاد امام و شهدا که هر شب جمعه از تلویزیون پخش می شود همان جوانی است که در حال خواندن قنوت نماز میباشد.
خاطره ای از اسارت
آزاده جانباز آقای محسن فلاح از دوران اسارتشون می گفتند که قبل از ماه رمضان بود و مسوول عراقی آمد و گفت که حق ندارید در ماه رمضان دعا بخوانید یا عزاداری داشته باشید. صدایتان نباید بلند شود.
یکی دو شب قبل از شب قدر اول ، خواب دیدم آقایی شعری خواند در مدح مولا علی ع و به من گفت این شعر را در اردوگاه بخوان. گفتم نمی شود اگر بخوانم مارا می زنند و شکنجه می کنند. گفت تو بخوان ، آنها نمی زنند.
از خواب که بیدار شدم به یکی از دوستان گفتم که او هم گفت بخوان. شب قدر اول آن بنده خدا به بقیه بچه ها گفت آقای فلاح یک مداحی دارد اگر بخواند شما هم با او می خوانید و همراهی می کنید؟ گفتند بله. شب اول خواندم و بچه ها همه جواب می دادند. شب قدر دوم که خواندم نگهبان عوض شده بود و رفت ارشدش را صدا کرد که اینها نوحه می خوانند. آمدند و 17 نفر از بین بچه ها جدا کردند و دنبال من می گشتند. چون من مجروح بودم بچه ها جلوی من نشسته بودند و مرا قایم کرده بودند. اما گشتند و مرا پیدا کردند.
ما را به اتاقی بردند و دیدیم که بساط شکنجه را آماده کرده اند و گونی و ... گذاشته بودند که ما را در گونی کنند و بزنند. با خود گفتم که با این وضعیت حتما شهید خواهیم داد . همین که اولین نفر را در گونی کردند که شروع به زدن کنند صدای اکو مانند و بلند الله اکبر فضا را پر کرد. یکی از عراقی ها سراسیمه آمد و گفت قربان همه اسرا اعتصاب کرده اند و الان است که در و پنجره و شیشه ها را بشکنند . آن فرمانده گفت که سریع آزادشان کنید و به سلول برشان گردانید تا سرو صدا بخوابد.
ما را به بند برگرداندند. همین که وارد شدیم دیدیم بچه ها هر کدام در گوشه ای نشسته بودند و زانوی غم بغل گرفته بودند. یکی از بچه ها بلند شد آمد لباس مرا بالا زد اما دید جای زدن و شکنجه روی تنم نیست. با تعجب پرسید شما را نزدند؟ گفتم نه. شما الله اکبر گفتید این ها هم ترسیدند شورش کنید و مارا آزاد کردند. بچه ها گفتند ما الله اکبر نگفتیم. گفتم یعنی یک نفرتان هم الله اکبر نگفت؟ گفتند نه. گفتم بندهای دیگر چه؟ گفتند آنها که با این فاصله ای که بندها از هم دارد تا قضیه را بفهمند فردا، پس فرداست.
صدای بلند الله اکبر را هم ما شنیدیم هم عراقی ها. متوجه شدم که همان آقایی که متن مداحی را داد و گفت بخوان هم او هم نگذاشت که ما را شکنجه کنند.
متن آن مداحی این است:
ای که محراب عبادت شده خونین ز سر تو
ای که ذکر همه ما ز شجاعت پسر تو
یا علی جان یا علی جان یا علی جان یا علی جان
عاشقانت شیعیانت به شفاعت
ای که چشم همه ما ز خجالت به در تو
یا علی جان یا علی جان یا علی جان یا علی جان
برخیز و کن از یتیمان پرستاری
برخیز و کن از اسیران نگهداری
هم یتیمان هم اسیران جمله مشتاق
به صفای گلستان مرقد تو
یا علی جان یا علی جان یا علی جان یا علی جان
بسم رب الشهداء والصدیقین
السلام علیک یا صدیقة الشهیدة
اول پست قبل،سه عنایت از شهدا (1) را بخوانید.
در آن تاریکی همانطور که کنارش راه می رفتم، بعد از کمی سکوت به او گفتم به سمت قبرها می روی؟ گفت بله. گفتم قبلا هم آمده بودی اینجا ؟ گفت بله. گفتم چند بار؟ جواب نداد. دوباره پرسیدم تا الان چندبار جنوب آمدی؟ گفت زیاد... نمیدانم. گفتم میدانم زیاد آمدی. پرسیدم چندبار ؟ گفت نمیدانم یادم نیست نشمردم، اما هر بار که می آیم خرابتر از دفعه قبل بر میگردم . غرق در حرفش شدم خرابتر از دفعه قبل....دو طرف جاده هر 50 متر یک پرچم و یک چراغ بود و لامپ های کوچکی هم روی خاک کار گذاشته بودند که مسیر جاده را مشخص می کرد. برگشتم دیدم طاهره هم با فاصله ای به دنبالم می آید.تا رسیدیم به اولین قبر چشمانم قفل کرد و واقعا حال عجیبی داشتم. اصلا قابل گفتن نیست. تا آخرین حدی که محل دید داشت و روشن بود را نگاه کردم. در آن تاریکی فقط چند نفری از برادرها را دیدم که سر قبرهای دیگر نشسته بودند... یاد شهدا با من بود و حضور شهدا را در آن مکان حس می کردم..بغضم ترکید زدم زیر گریه .بلند بلند بالای سر آن قبر.. طاهره را دیدم که کفش هایش را درآورد بدون آنکه حرفی بزند بلند گفت بسم الرحمن الرحیم، داخل قبر شد ،چفیه اش را در قسمت بالای قبر پهن کرد و داخل قبر خوابید. بلند بلند گریه می کردم. از طرفی هم اتوبوس امشب عازم تهران بود و اگر ما از اتوبوس ها جا می ماندیم با آن خستگی حتما دو ساعتی در راه بودیم و مدیون بقیه می شدیم که می خواستند فردا لحظه سال تحویل تهران باشند و نگرانی این مساله هم تمام لحظات با من بود.
چند دقیقه ای گذشته بود که سرم را از زیر چادرم بیرون آوردم و گفتم طاهره بلند شو جایت را با من عوض کن دیر می شود از اتوبوس ها جا می مانیم. طاهره بیرون آمد و من مفاتیح طاهره را دست گرفتم و وارد قبر شدم. کدام یک از شهیدان در این قبر با خدا مناجات کرده بودند؟ من لیاقت داشتم که جا پای شهید بگذارم؟ اشک بود که سرازیر می شد. آرام در قبر دراز کشیدم و مفاتیح را روی سینه ام گذاشتم. به من قوت قلب می داد. اولین بار بود که وارد قبری شده بودم.. چشمهایم را به آسمان دوختم ...................... دلم لرزید ...چادرم را روی صورتم کشیدم و با خدا حرف می زدم و بلند بلند گریه می کردم......تا حالا خودم هم صدای گریه خودم را به این بلندی نشنیده بودم. طاهره صدایم می کرد قدرت نداشتم بلند شوم. گفت دیر شده ... آمدم بیرون و بالای سر قبر نشستم. زانوهایم را بغل کردم و سرم را روی زانوهایم گذاشتم و گریه کردم.. غبطه خوردن به شهدا و عقب ماندن از قافله عشق گریه دارد... با کوله باری از گناه در قبر خوابیدن گریه دارد....خدای خود را نشناختن گریه دارد....و و و ....بگذریم.....همزمان طاهره هم دوباره در قبر خوابیده بود و صدایش داشت بلندتر می شد. گفتم طاهره سادات اینجا نامحرم هست یواش !
طاهره بعدا شاکی شده بود که تا من داخل قبر شدم بلندم کردی بعدم که گفتی نامحرم یواش و حسابی گلایه داشت.
دل کندن از آنجا سخت بود. شهدا حضورشان قطعی بود. فضا روحانی بود . مکان پر از عطر خدا بود. دلم به آن قطعه زمین گره خورده بود. اما باید می رفتیم...
بگذریم که وقتی بلند شدیم نگاه بقیه سنگین بود . احتمالا یا از روی ترحم نگاهمان می کردند یا به چشم دیوانه ها و یا به حال و احوال خودشان فکر می کردند و یا به احوال ما ، نمی دانم.
بلند شدیم و راه افتادیم به سمت حسینیه.
آمدیم و دیدیم که اتوبوس ها رفته اند و هیچ کسی نیست. به یکی از برادرها گفتم که ببخشید اینجا مسوول کیه؟ گفت آقای فلانی...گفتم اگر زحمتی نیست شما صدایشان کنید؟ داخل حسینیه برادرها هستند برایم کمی مشکل است . صدایش کردو گفتم که اتوبوس ما عازم تهران است امشب، ما از بقیه خواهرا جا ماندیم و اگر پیاده بخواهیم برگردیم چون مسیر طولانی است و زمان می برد بقیه معطل ما می شوند و برایمان بد می شود. داشت توضیح می داد که ببینم ماشینی هست که دوکوهه برود که ناگهان یکی از برادرها از داخل حسینیه آمد و گفت حاج خانوم تویوتا دارد می رود بیایید شما هم سوار شوید. در عقب را باز کرد و من و طاهره سادات سوار شدیم . یاد فیلم های مستند جبهه افتادم. تویوتای خاکی در آن جاده تاریک و در راه دوکوهه... در راه هم برادرها را میدیدم که پیاده به سمت دوکوهه می رفتند.
تا نزدیک پارکینگ اتوبوس ها ما را بردند و پیاده کردند. وقتی رسیدیم با آنکه در این سفر سابقه بد دیر کردن داشتیم و همش دنبال طاهره میدویدم یا فرمانده حوزه دنبالش بود ، اما آن شب هیچکس نفهمیده بود که آن یکساعت ما ،بین بچه ها حضور نداشتیم و وقتی رسیدیم دیدیم موکتی روی آسفالت یکی از خیابان های دوکوهه انداخته اند و شام می خورند.
سه عنایت شهدا:
1.اجازه ورود به آن مکان روحانی (قبرهای پشت حسینیه) که کمتر کسی هم از آن باخبر بود.
2.ترتیب دادن برگشت ما.
3.هیچ کس متوجه غیبت ما نشد.
در آن شرایط و با آن اضطرابی که از دیر کردن داشتیم و با قوانین شبه نظامی بسیج و حضور فرمانده حوزه همه اینها برای ما عنایت شهدا بود که در آن زمان و مکان به وضوح آن را حس کردم.
بسم رب الشهداء والصدیقین
السلام علیک یا صدیقة الشهیدة
خاطره ای از یک دوست
شنیده بودم که گردان تخریب لشگر 27 محمد رسول الله (ص)، بعد از آنکه در دوکوهه مستقر می شدند برای آموزش و توجیه و هماهنگی به نقطه ای دورتر از خود پادگان دوکوهه می رفتند. 2400 متر پشت پادگان. در آنجا حسینیه ای بنا کرده بودند و ضمن مستقر شدن به عبادت و رازو نیاز نیز می پرداختندو حدود 200، 300 متر پشت حسینیه هم قبرهایی کنده بودند و شبانه در آن قبرها می خوابیدند و با خدای خود مناجات می کردند. دو سال پیش که به جنوب رفتم کاروان ما برنامه رزم شبانه و بازدید از حسینیه گردان تخریب را نداشت. 2 سال تمام به دوکوهه و حسینیه گردان تخریب و قبرهای کذایی که در آنها شهدا خوابیده بودند و مناجات ها کرده بودند فکر می کردم. دو سال در حسرت حضور داشتن در چنان مکانی و حس کردن چنان فضایی بودم.
دو هفته پیش که قسمت شد دوباره به زیارت شهدا بروم از همان ابتدا مرتب از مسوولین کاروان می پرسیدم برنامه رزم شبانه دوکوهه و حسینیه گردان تخریب را دارید یا نه و هر بار که جواب مثبت می دادند دلم آرام می گرفت و مشتاق تر منتظر دیدن آن فضا می شدم.
شب آخر سفر ما، که شب جمعه و شب عید هم بود و شب آخر سال، از آبادان که مقر اصلی کاروان ما بود راه افتادیم و راهی دوکوهه شدیم. چون اکثر بچه ها می خواستند که لحظه سال تحویل تهران و در کنار خانواده باشند باید همان شب پس از نماز و صرف شام از دوکوهه راه می افتادیم به سمت تهران.
مسوول کاروان از نفر اول اتوبوس شروع کرد و از همه ک تک می پرسید که آیا می خواهند در رزم شبانه دوکوهه شرکت کنند یا نه. خیلی ناراحت شدم مخصوصا وقتی شنیدم که بعضی بچه ها می گفتند که برایمان فرقی ندارد. از من که پرسید با صدایی پر از غم و غصه گفتم که حیف است برویم این همه راه تا اینجا آمده ایم.
من ردیف سوم بودم . تا این مسوول تا آخر اتوبوس رفت و برگشت زمان بسیار طولانی برایم گذشت. وقتی برگشت با حالتی امیدوار پرسیدم چه شد؟ میرویم یا کنسل است؟ که گفت می رویم .در آن لحظه انگار دنیا را به من دادند.
نماز را خواندیم و تا آمدیم شام بخوریم صدای انفجاری بلند شد که همان 3-4 لقمه را که خورده بودم از جا بلند شدم. فرمانده گروه گفت که اگر می خواهید بروید عجله کنید که جا نمانید.
دوستم نشسته بود و در کمال استراحت شامش را میل می کرد. هر چه گفتم طاهره سادات بلند شو جا میمانیم . اینجا دیگر منتظر ما نمیمانند. بلند نمی شد. با فاطمه دویدیم و رفتیم به سمت دری که به طرف جاده منتهی به حسینیه تخریب باز می شد. مسافتی را دویدم دوباره برگشتم دنبال طاهره . دلم نمی آمد بدون او بروم. گفتم طاهره بلند شو. الان همه می روند و جا میمانیم. تنهایی هم نمی گذارند بیایی.با ارامش شامش را می خورد و بدون آنکه سر بلند کند گفت تو برو من الان می آیم. تمام مسیر را به خاطر او دویده بودم. انگار آب یخ ریختند روی سرم. کل مسیر برگشت به خودم بد می گفتم که چرا من اصلا برگشتم دنبال این بشر.
به صف ستون دو ایستاده بودیم و یکی از آقایان در مورد مسیر و اینها توضیح می داد که دیدم طاهره سادات خانم صلانه صلانه دارد می آید و مرا صدا می زند. با اخم نگاهش کردم و گفتم اینجا هستم و رویم را از او برگرداندم. گفتم دنبال جنابعالی می دویدم قاشقم هم افتاد شام هم نخوردم توی مسیر حتما ضعف می کنم. می خواست از دلم در بیاورد دنبال قاشق می گشت که البته پیدا هم نکرد.
در باز شد و شروع کردیم به راه رفتن به سمت حسینیه. برادرا جلوی ما ستون دو بودند و ما پشت سر آنها با فاصله ای ستون دو حرکت می کردیم.
خواهرا به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی از ستون خارج نشوید. نفر جلویی خود را زیر نظر داشته باشید. که ناگهان اولین منور به آسمان شلیک شد و صدای بشیــــــــــــــــــــــن فرمانده بلند شد.
همه نشستند . خلاصه جلوتر در آن تاریکی صدای رگبار و تک تیر و بمب (فوگاز هایی که در 2-3 متری ما منفجر می شد و گرمایش را حس می کردیم) به گوش می رسید.
تا اینکه اعلام کردند که 15 دقیقه مانده تا حسینیه تخریب .از اینجا دیگر صدای مناجات امیر المومنین علی (ع) ، از بلندگو پخش می شد و در فضا پیچیده بود. سکوت محض همه جا را فرا گرفته بود. هر کسی در افکار خودش غرق شده بود. فضای روحانی زیبایی بود. تا اینکه دود جلوی چشمانم را گرفت. نزدیک تر که رفتیم در حسینیه نمایان شد. دود اسفند بود که جلوی گردان یادکنندگان شهدا و رزمندگان تخریبچی روشن کرده بودند.
کفش هایم را در آوردم و وارد حسینیه شدم. همان مکانی که دو سال به آن فکر میکردم . همه جای آن را با چشم هایم دور زدم. نشستم در گوشه ای و به دیوار حسینیه تکیه دادم. سمت راست برادرها و سمت چپ خواهر ها نشسته بودند. حسینیه با آن وسعتش تقریبا پر شده بود. حس خوبی داشتم. به در و دیوار حسینیه نگاه می کردم. بعد از آنکه بچه ها همه مستقر شدند فیلمی از شهید 14 ساله مهرداد عزیزاللهی پخش شد. تخریبچی با دست های کوچک اما روحی بزرگ. حرفهایش را قبلا هم شنیده بودم اما در این حسینیه حال دیگری داشتم. شهیدی 14 ساله با آن عظمت که واقعا لایق شهادت بوده است. به خودم فکر می کردم...خدایا از ما که گذشت...
بعد از آن یکی از رزمندگان زمان جنگ در خصوص رزم شبانه دوکوهه مطالبی بسیار مختصر را عنوان نمود و با جنگ واقعی و جبهه مقایسه کرد. پس از آن آقای رمضانی شروع به خواندن دعای کمیل کرد. شب جمعه، شب آخر سال و شب عید و دعای کمیل و حسینیه تخریب...
اصلا و ابدا از من نخواه که وصفش کنم که قابل وصف نیست. فقط میتوان گفت خدای را شکر.
در آخر دعا هم مداحی معروف شهید گمنامش را خواند.
پس از آنکه دعا تمام شد از حسینیه بیرون آمدم. در بلندگو اعلام کردند که برادرها مسیر برگشت را پیاده برگردند و خواهرها سریعتر سوار اتوبوس ها شوند و به دوکوهه برگردند. با خودم گفتم خدایا پس آن قبرها چه؟ بدون دیدن آن ها نمیتوانم برگردم. گفتم طاهره سادات پشت این حسینیه یک چند تا قبر هست که بچه های گردان تخریب در آنجا با خدا رازو نیاز می کردند . می آیی برویم آنجا؟ گفت نه ، بهتر است برویم همه دارند می روند.
در افکار خودم غرق شدم و اصلا حالم را نمی فهمیدم. به طرف پشت حسینیه راه افتادم طاهره هم دنبالم می آمد. خیلی تاریک بو.د می ترسیدم. کمی جلو رفتم و ایستادم. دختری را دیدم که با عجله به طرف پشت حسینیه می رفت. یک لحظه با خودم فکر کردم که این حتما بلد است و به آنجا می رود. پشت سرش با قدرت راه افتادم...
التماس دعا
یا فاطمه (س)
بسم رب الشهداء و الصدیقین
نوشته ای متفاوت با تعریف این وبلاگ.
زندگی به سبک دیوانگان
و عشق به معشوق است که می تواند در وجود غوغایی به پا کند.
سرمشق هایی دارد برای آنکه خود را پیدا کنی و به اعماق وجودت پی ببری.
پس از آنکه ذره ای عشق خالص در دل پیدا شد، صحرای وجود به دریایی تبدیل خواهد شد و درون را متلاطم خواهد نمود.
از آنجاست که تحولی در زندگی پدید می آید.
آری، عشق است که سرمنشاء پرستشی دیوانه وار می شود.
در آن زمان که محو قدرتش شوی از خود بی خود خواهی شد و زندگی به سبک دیوانگان را آغاز خواهی کرد.
زندگی به سبک دیوانگان چیست؟
همان است که هر جا بروی به دیوانگیت پی خواهند برد.
همان است که از هر دوستی و آشنایی در تایید دیوانگیت، گاهی کلمات معناداری می شنوی.
زندگی به سبک دیوانگان، همان است که شب را در حال مناجات به خواب روی و صبح طوری چشم گشایی که هنوز خود را در حال مناجات می یابی.
مناجات دیوانگان با مناجات عاقلان فرق دارد.
دیوانه نه خود می داند چه می خواهد و نه نجوایش قابل فهم است.
خلاصه کنم که تمام لحظه ها و لحظه هایت، پر از یاد او می شود.
اگرچه معبود را در دوردست ها می بینی و می دانی که هرگز به او دست نخواهی یافت ولی همواره آرزو و امید داری که لحظه ای به تو نظر کند.
سوختن و ساختن که می گویند همین است.
می سوزی و نمی دانم می سازی یا نخواهی توانست...
زندگی به سبک دیوانگان گاهی هستی را بر تو تنگ خواهد کرد.و بدان که دیوانه ها در لحظه وصل عاقل ترینند.
دیوانه برای آنسوی هستی لحظه شماری می کند.زندگی دیوانه به لحظه ها بند است.
زندگی دیوانه با زندگی همه مردمان فرق اساسی دارد.
به آنچه دیگران نمی اندیشند، می اندیشد.در دنیایی، سوای دنیای عاقلان به سر می برد.
برای جمع عاقلان قابل درک نیست و هرگز قابل درک نیست و جالب آنکه خود با چشمانی پر از تعجب به عاقلان و زندگیشان می نگرد.
کسی نیست بگوید آخر دیوانه، تو از عقل بهره ای نداری...
و الا زندگی آن است که عاقلان می کنند...
دیوانه جز به معبود نمی اندیشد و جالب آنکه فقط و فقط می اندیشد.
می اندیشد...
ریز نوشت:
بالاخره پس از التماس کردن ها و این در و آن در زدن های مکرر و پاشنه در از جا درآوردن ها به حضور پذیرفتنمان.
شلمچه،فکه،طلاییه،اهواز،آبادان،خرمشهر،دوکوهه،سنگر،خاکریز،جبهه،قناسه،کلاه آهنی،چادر،چفیه،شهید،شهادت،خون،سر،جسم،جان،زیبایی های نهفته در خاک های متبرک...
شاید تا زمانی نه چندان دور خداحافظ..
یا فاطمه (س)
وصیتنامه شهید سید مجتبی علمدار
بسم رب الشهداء و الصدیقین
وصیتنامه سردار شهید اسلام، مداح اهل بیت ( ع )
جانباز شهید حاج سید مجتبی علمدار
شهادت میدهم و پسندیده ام خدا را به پروردگاری و اسلام را برای دینداری و محمد ( ص ) را به پیغمبری و علی ( ع ) را به امامت و حسن ( ع ) و حسین ( ع ) علی ( ع ) و محمد ( ص )وجعفر ( ع ) و موسی ( ع ) و محمد ( ع ) و علی ( ع ) و حسن ( ع ) و قائم آل محمد مهدی موعود ( عج ) را امام و پیشوایان بر حق و رهبران اسلام بعد از پیغمبر ( ص ) از دشمنانش بیزارم و دوستانشان را دوست دارم .
همان طوری که زمان امام خمینی ( ره ) گوش به فرمان بودید و در صحنه های انقلاب حاضر و آماده ایثار از جان و مال و زندگی جهت هر چه بارورتر شدن درخت تنومند اسلام ناب که 1400 سال پیش بدست توانای خاتم پیغمبران محمد بن عبدالله ( ص ) کاشته شده و با خون فاطمه زهرا( س ) بین درب و دیوار و عرق خون آلود پیشانی حیدر ، جگر پاره امام حسن ( ع ) در میان تشت ، بدن پاره پاره و رگ بریده حلقوم ابی عبدالله ( ع ) و خونهای جاری شده از ابدان شهدای کربلا و کربلای ایران آبیاری شد باشند نگذارید که آن واقعه تکرار شود ! حتما می پرسید کدام واقعه ؟
همان واقعه ای که بی بی فاطمه زهرا ( س ) نیمه دل شب دست به دعا بردارد که اللهم عجل وفاتی همان واقعه ای که علی ( ع ) از تنهایی با چاه درد دل کند همان واقعه ای که امام حسن مجتبی ( ع ) را سنگ بزنند و آنقدر مظلوم و غریبش کنند که بعد از مرگش جنازه اش را تیرباران کنند ، همان واقعه ای که امام حسین ( ع ) فریاد بزند ( هل من ناصر ینصرنی ) فقط پیکرهای بی سر شهداء تکان بخورد همان واقعه ای که امام صادق ( ع ) بفرمایند : به تعداد انگشتان یک دست یار و یاور واقعی ندارم همان واقعه ای که ... و نهایتا همان واقعه ای که امام خمینی ( ره ) بگویند : من جام زهر نوشیده ام و ناله غریبانه ( اللهم عجل وفاتی ) او فاطمه ( س ) را به گریه آورد !!!
شیعه هل مسلمونا ، حزب اللهی ها ، بسیجی ها و ... نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود .
بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد ، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بستند و ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند. وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنید و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بر روی صورتم بگذارند و قبل از آنکه مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جد غریبم فاطمه زهرا ( س ) و جد غریبم حسین ( ع ) را بخواند .
به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است
و از مستمعین گرامی می خواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم می گویم : ( من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی می ترسم شما را به حق پنج تن آل عبا تا می توانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر را برای من بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید بسوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی ( عج ) و فاطمه ( س ) را صدا بزنید ... )
کی واهمه دارد ز مکافات قیامت آنکس که بود در محشر به پناه حسین (ع)
سردار شهید اسلام سید مجتبی علمدار فرزند سید رمضان
محل ولادت – ساری
سال ولادت – 11/10/1345
محل شهادت – بیمارستان ساری ( بر اثر جراحات شیمیایی از جنگ )
سال شهادت – 11/10/1375
محل دفن – گلزار شهدای ساری
شهید "عماد فایز مغنیه " معروف به "حاج رضوان " که بیشترین تعداد عملیات علیه رژیم صهیونیستی را در جهان به نام خود ثبت کرده است، در ماه جولای سال 1962 میلادی در شهر صور دیده به جهان گشود.
خانواده شهید مغنیه که متشکل از پدرش، آیتالله شیخ "جواد مغنیه " از علمای برجسته شیعه لبنان، مادر و "جهاد " و "فؤاد " دو برادر وی بود که بعدها به شهادت رسیدند، پس از مدتی از صور به ضاحیه جنوبی بیروت نقل مکان کردند و در این منطقه بود که شهید مغنیه، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و پس از آن در جوانی، وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد.
شهید مغنیه در اوایل دهه هشتاد میلادی به "نیروی 17 " شاخه نظامی جنبش آزادیبخش فلسطین پیوست که نیرویی ویژه بود که برای حفاظت از مبارزانی مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابود ایاد تشکیل شده بود. او از همان زمان، در عملیات انتقال سلاح از جنبش آزادیبخش فلسطین برای مقاومت اسلامی لبنان که در حزبالله و جنبش امل نمود دارد نقش اساسی داشت اما در پی اشغال لبنان در سال 1982 میلادی از سوی رژیم صهیونیستی، مبارزان جنبش آزادیبخش فلسطین مجبور به ترک لبنان شدند.
محاصره بیروت، سه ماه به طول انجامید و با خروج مبارزان فلسطینی و سازمان آزادیبخش از لبنان، عماد مغنیه نیز به صفوف رزمندگان افواج مقاومت اسلامی (جنبش امل) پیوست که از سوی امام موسی صدر و شهید مصطفی چمران تأسیس شده بود اما شهید مغنیه در ادامه و همزمان با انتقال سید حسن نصرالله از امل، به حزب تازهتأسیس حزبالله پیوست.
روزنامه انگلیسی "ساندیتلگراف " درباره شهید مغنیه نوشت:
شهید عماد مغنیه که به دوری از رسانهها شهرت داشت به "مرد سایه " در مقاومت اسلامی شهرت داشت و بسیاری او را مغز متفکر حزبالله قلمداد میکنند.
طراحی همه عملیاتهای نظامی حزبالله به وی نسبت داده شده است. وی فعالیت جهادی خود را از زمان ایجاد حزب آغاز و یگان نظامی را تاسیس کرد.
بر اساس ادعای غربیها و رژیم صهیونیستی، مغنیه به انجام برخی عملیات از جمله ربودن خارجیها در لبنان، انفجار مقر نیروهای دریایی آمریکا در بیروت، انفجار مقر چتر بازان فرانسوی در بیروت، ربودن هواپیمای "تی دبلیو ای" آمریکایی، دو بار انفجار مقر سفارت آمریکا در بیروت، انفجار مقر سفارت عراق در بیروت و انفجار مقر یهودی در بوینس آیرس متهم شده بود.
آمریکا، مغنیه را فرد شماره یک تحت پیگرد و در فهرست تروریستها می دانست و 25 میلیون دلار به کسی که درباره او اطلاعات ارایه کند، جایزه تعیین کرده بود.
دو برادر وی به نامهای فؤاد و جهاد نیز پیش از این به شهادت رسیده اند.
جهاد، در توطئه ترور سید "محمد حسین فضل الله" و فؤاد، در انفجاری توسط موساد اسراییل، شهید شدند.
اعلامیه پلیس فدرال آمریکا برای دستگیری عماد مغنیه:.
ترجمه متن اعلامیه بدین شرح است
تحت تعقیب
عماد فائز مغنیه
تا 5 میلیون دلار پاداش
تاریخ تولد: سال 1962
محل تولد: لبنان
بلندی قامت: 5 پا و 7 اینچ
وزن: نامعلوم
جثه: نامعلوم
رنگ مو: خرمائی
رنگ چشمان: نامعلوم
رنگ چهره: نامعلوم
جنسیت: مذکر
ملیت: لبنانی
شغل: نامعلوم
زبان: نامعلوم
علائم مشخصه: ندارد
اسم مستعار: حاج
وضعیت: متواری
عماد مغنیه در سال 1386، توسط رژیم صهیونیستی به وسیله خودروی بمب گزاری شده در دمشق به شهادت رسید.
التماس دعا
یا فاطمه (س)، مدد
و شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان عند ربهم یرزقونند..
بسم رب الشهداء و الصدیقین
علمدار خطه ی مازندران
غروب پنج شنبه به اتفاق یکی از همکارانم به سمت ملا مجدالدین ساری حرکت می کنیم تا درکنار مزار شهدا عقده های دل را وا کرده و با آن ها به درد دل بنشینیم . آرامگاه ، عصر پنج شنبه بسیار شلوغ است . بعد از خواندن زیارت نامه شهدا به سمت قطعه ی شهدا می رویم . با سکوتی کامل و در خود فرو رفته از هر ردیف می گذریم . چشم مان بر سنگ نوشته ها می افتد ، یکی در شلمچه ، دیگری در فاو ، آن یکی در هفت تپه ، شهیدی از مهران ، آن یکی در دهلران و دیگری در درگیری با منافقین به شهادت رسیده است . آن ها چقدر مظلومند و غریب . روی سنگ قبری ، شاخه گلی پرپر شده قراردارد و روی سنگ قبر دیگری خاک ! بر سرمزاری نیز، یک نفر در حال خواندن قرآن است . عابران در حال گذر، فاتحه ی دسته جمعی می خوانند .
به سمت قطعه ای دیگر می رویم قبرها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاریم . در همین هنگام دلم به من نهیب می زند و می گوید تویی که این گونه راحت از کنار آن ها می گذری باید بدانی آنان چه کسانی اند و چه کرده اند و چه رشادت ها از خود نشان داده اند تو این گونه آزاد و فراغ بال زندگی کنی . در همین افکار هستم که جمعیتی نظرم را به سوی خود جلب می کند . به همکارم می گویم : آن جا چرا شلوغ است ؟ حس کنجکاوی و حس خبرنگاری ما را بر آن سو می کشد . در کنار قبر می ایستیم . روی سنگ قبر نوشته شده است « شهید سید مجتبی علمدار».
با دیدن نام این شهید به یاد یکی از دوستان هیئت تحریریه می افتم که می گفت :
«شهید علمداریکی از پر آوازه ترین شهیدان استان مازندران است ،
مداح اهل بیت شهید سید مجتبی علمدار
ولادت 21 رمضان، 11 دی ماه سال 1345 جانباز شیمیایی که در سال 1375 بعداز سال ها درد و رنج به شهادت نایل آمد . شگفت آور آن که روز و ماه تولدش بنابر سال شمسی با روز و ماه شهادتش یکی است .سر دبیرمان می گفت :بیشتر زنگ هایی که خارج استان به ما زده می شود به ما می گویند: « چرا از شهید علمدار چیزی نمی نویسید ؟ « راستی چه شده است در بین چهارده هزار شهید استان مازندران و گلستان او را بهتر از همه می شناسند . همین بهانه ای می شود تا گزارشی تهیه نماییم . از آن جا که اسلحه خبرنگاری یعنی دوربین ، ضبط ونوار را به همراه داریم تصمیم مان را عملی می سازیم و با کسانی که در اطراف قبر این شهید جمع شده اندبه گفت و گو می پردازیم اکثر کسانی که حضور دارند به کاری مشغول هستند ، یکی خرما و دیگری شیرینی پخش می کند ، یکی گلاب می پاشد ، دیگری قرآن می خواند و دختری نیز شاخه گل های گلایل و رز قرمز و سفید و صورتی را روی سنگ قبر مرتب می کند .
بر حسب اتفاق مادر شهید علمدار نیز در آن جا حضور دارد و ما هم برای شناخت و معرفی بیشتر سید مجتبی با مادر او به گفت و گو می نشینیم : « مادر هر شهید » غروب هر پنج شنبه بی قرار می شود همین که در کنار مزار فرزندش قرار می گیرد و فاتحه ای می خواند آرامش پیدا می کند و اگر یک پنج شنبه به دلیلی نتواند بیاید ، انگار که چیزی گم کرده است .»
همکارم از او می پرسد : « چه ویژگی های اخلاقی در شهید علمدار وجود داشت که بعضی این گونه به او معتقدند تا جایی که از او حاجت می خواهند ؟ » در پاسخ مان می گوید : « او خالص بود و عشق به ائمه داشت . بدون تظاهر و ریا فعالیت هایی را برای یتیمان انجام می داد » .کمی مکث می کند و می گوید : « روزی دختر هشت یا نه ساله ای را دیدم که کنار قبر شهید گریه می کند . پرسیدم : مگر شما شهید را می شناختید ؟ دخترک در جوابم گفت : « زمانی که شهید علمدار مربی قرآنم بود در مسافرتی با او همراه بودم .» بعد فهمیدم آن دختر فرزند شهید است و سید مجتبی به فرزندان شاهد و یتیمان عشق می ورزید . او همیشه به من می گفت : « چون فرزندان شاهد کسی را ندارند ، ما وظیفه داریم به اندازه فرزندان مان به آنها توجه کنیم » . از او می پرسیم آیا از شهید فرزندی به یادگارمانده : « بغض می کند و می گوید دختری به نام زهرا » به او می گویم خاطره ای از شهید برای مان بگوید . او می گوید بهتر است خوابم را بگویم : « دو شب پیش از شهادت ، او را در عالم خواب دیدم که در حال کندن قبرش بود. به او گفتم : پسرم تو که حالت مساعد نیست این چه کاری است که انجام می دهی ؟ خسته می شوی ؟ در جوابم گفت : مادر مگر خبر نداری که من خانه ای خریده ام که باید آن را درست کنم » دو روز بعد ، « در حال انتقال از بیمارستان امیر مازندرانی به تهران در حالی که ذکر یا حسین (ع) و یا زهرا(س) بر لب داشت جان سپرد… »
با همسر شهید نقی زاده که در کنار قبر شهید علمدار با او آشنا شدیم به ما می گوید: من به او اعتقاد دارم. « هنگامی که به خواستگاری دخترم آمده بودند ، مردد بودم. نمی دانستم با این مسئله چگونه برخورد کنم تا این که آمدم این جا از شهید علمدار خواستم که مرا در این امر مهم یاری کند. به او گفتم شوهر من همانند شما جانباز شیمیایی بوده وبه شهادت رسید اورا به جدش قسم دادم و گفتم به فکر دخترم باش تا هرچه خیر اوست در سر راهش قرار گیرد و شکر خدا نیز چنین شد. »
سید محمد عالی نژاد ، رییس مرکز فنی و حرفه ای 22 بهمن ساری با شهید علمدار از طریق یکی از دوستانش آشنا شده بود ، .او می گوید : شهید علمدار در بازی بسکتبال هر بار برای پرتاپ توپ به سمت سبد بازی حرکت می کرد نام امام زمان (عج) را بر زبان جاری می ساخت.و تعجب این که پرتاپ توپش همیشه به گل می نشست . معافی ، کارشناس حقوق قضایی در مورد شخصیت شهید علمدارمی گوید : « شهید علمدار به عنوان یک بسیجی در راه خدمت به نظام ، حفظ نوامیس و دفاع از کشور در جنگ تحمیلی حضور فعال داشت . در دوران سازندگی برای حفظ وحدت وانسجام نیروهای متدین تلاش و کوشش می کرد و با مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت در خدمت اهل بیت بود تا این که به شهادت رسید .» او ایمان را دلیل بر جستگی و متمایز بودن شهید علمدار می داند و می گوید : « هر چه درجه ی ایمان رفیع تر باشد انسان ها را متمایز می کند . »
آقای بی نیاز که هم محلی شهید علمدار است در مورد اومی گوید : « قبل از شهادتش می دانستم که او کربلایی است و باید می رفت . و در زمان رفتن شور و حالی خاصی داشت و هنگامی که تربت امام حسین را به او دادند در آن زمان همه ، دیدند که چقدر راحت پرواز کرده بود .» فرزند شهید سید هادی رضایی او را سالار و بزرگوار معرفی می کند « من هر وقت به آرامگاه می آیم اول به زیارت قبر شهید علمدار و بعد بر سر مزار پدر خود حاضر می شوم ، او علت این کارش را این گونه بیان می کند : « شهید علمدار یکی از یاوران حضرت زهرا (س) بود. ا و نام حضرت زهرا (س) را با حالتی خاص و عاشقانه بر زبان جاری می ساخت به طوری که مارا منقلب می ساخت . او به ما می گفت : اگر در هر مشکلی نام حضرت زهرا (س) را سه بار بر زبان جاری کنیم ، مشکل مان حل می شود و من نیز با این کار حاجت گرفتم . او مشوق خیلی خوبی برای من بود » .
عباس علی حاجیان از طریق برادر آزاده مسکار با شهید علمدار آشنا شده است ا ونیز هر بار که به آرامگاه می آید ، بر سر مزارشهید فاتحه ای می خواند . او از ما می خواهد با توجه به ترافیک تبلیغات تلویزیون و ماهواره و غیره ، رغبتی را در جوانان ایجاد کنیم تا جوانان حافظان اصلی انقلاب اسلامی شده و خادمان واقعی وطن را بشناسند و آن ها را الگو و سر مشق خود در زندگی قرار دهند .
جوانی که درحال خواندن قرآن است نظر مارا جلب می کند. پس از سلام و احوال پرسی از او می خواهیم نحوه ی آشنایی با شهید را برای مان بگوید : از طریق برادرم با شهید آشنا شدم . امشب آمده ام تا از اوحاجت بگیرم . و البته تا به حال چند بار حاجتم را از ایشان گرفتم . » او معتقد است « انسان وقتی زندگی اش تباه می شود که راه شهدا را ادامه ندهد ». او می گوید: « ما باید قدر شهدا را بدانیم واز خود بپرسیم که آن ها برای چه رفته اند و برای چه به شهادت رسیده اند .»
در حال خروج از مزار کودکی را می بینیم که با اشاره به مادرش می گوید : « مامان این جاست » . من و همکارم با تعجب به هم نگاه می کنیم. مادرش به سمت ما می آید . پس از سلام از مادرش می پرسیم که منظور فرزندتان قبر کدام شهید است؟ خانم با لبخند می گوید : « شهید علمدار » و بعد ادامه می دهد : « بار دوم است که به این جا آمده ایم چون من فراموش کرده بودم پسرم راه را به من نشان داد » . نام فرزندش محمد حسین است . مادرش می گوید : « یک بار اورا به این جا آوردم و« سی دی » شهید علمدار را برای او خریدم . هر کس که به منزل ما می آید سی دی را برایش روشن می کند . او در طول راه آن قدر به من و پدرش گفته بود که : « گل نخریدیم ؟ شمع و کبریت نخریدیم » که ما وادار شدیم شمع بخریم .
با تاریک شدن هوا ، آرامگاه آهسته آهسته خلوت می شود وما نیز قصد رفتن می کنیم . وقتی از کنار مزار شهید علمدار می گذریم نگاهی به قبرش می کنیم . شمعی را که محمد حسین روشن کرده بود هنوز روشن است . چند لحظه ای مکث می کنیم و من به نور کم شمع خیره می شوم این جمله شهید مطهری از ذهنم عبور می کند :
« شهدا شمع محفل بشریتند . »
شادی روحش صلوات
التماس دعا
یا فاطمه (س)، مددی
از "ژاکلین ذکریای ثانی" تا "زهرا علمدار"
مداحی با صدای شهید علمدار
امشب دل از یاد شهیدان تنگ دارم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
یکی از دوستان پرسیدند که حاج احمد متوسلیان کی بوده و این دیپلمات های ایرانی قضیه اش چیه..
سردار حاج احمد متوسلیان که بود؟ |
تولد و کودکی اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و فرجنا به یا علی (ع) مددی |
بسم رب الشهداء والصدیقین
السلام علیک یا سیـدتی یا زینب
سلام بر تو ای دختر سرور پیامبران، سلام بر تو ای دختر صاحب حوض کوثر، سلام بر تو ای دختر کسی که به آسمان برده شد و به بالاترین مقام قرب الهی رسید، سلام بر تو ای دختر پیامبر هدایت و آقای مردمان و نجات دهنده بندگان از نابودی، سلام بر تو ای دختر دارنده اخلاق بزرگ و شرافت فراگیر و نشانه های الهی و قرآن حکیم، سلام بر تو ای دختر دارنده مقام ستوده( شفاعت در قیامت) و حوضی که مردم در قیامت بدان در آیندو پرچم آشکار، سلام بر تو ای دختر راه روشن آیین اسلام و صاحب قبله و قرآن و نشانه راستی و حقیقت و نیکی، سلام بر تو ای دختر برگزیده پیامبران و نشانه پرهیزکاران و شناخته شده در زمین و آسمان و رحمت و برکات الهی بر تو باد.
سلام بر تو ای دختر بهترین خلق خدا و سرور آفریده های الهی و نخستین مخلوق خداوند پیش از ایجاد زمین و آسمان هایش و آخرین بازمانده پس از نابودی دنیا و موجودات آن و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد.
سلام بر تو ای دختر آن کس که ابرها بر او سایه می افکندند آقای هر دو جهان بود و سرور جن و انس و و شفیع امت در روز محشر و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد. سلام بر تو ای دختر آقای اوصیاء. سلام بر تو ای دختر پیشوای پرهیزکاران. سلام بر تو ای دختر رکن اولیای الهی سلام بر تو ای دختر تکیه گاه برگزیدگان. سلام بر تو ای دختر پیشوای دین. سلام بر تو ای دختر امیر مومنان. سلام بر تو ای دختر سرور اوصیاء. سلام بر تو ای دختر پیشرو نیاکان، سلام بر تو ای دختر خوار کننده کافران و بدکاران، سلام بر تو ای دختر وارث پیامبران، سلام بر تو ای دختر جانشین سرور رسولان، سلام بر تو ای دختر خبر دهنده روز بزرگ و قطعی قیامت، سلام بر تو ای دختر کسی که حوض کوثر در اختیار اوست و حدیث صریح روز غدیر درباره اوست و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد.
سلام بر تو ای دختر کسی (فاطمة الزهراء س ) که می کشید مهار ناقه اش را جبراییل و شرکت داشت در غم و مصیبت هایش اسرافیل و خشم کرد به خاطر او پروردگار بزرگ و گریستند در مصیبتهایش ابراهیم خلیل و نوح و موسی کلیم (در کربلای حسین شهید و غریب) و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد.
سلام بر تو ای دختر زمزم و صفا، سلام بر تو ای دختر مکه و منا، سلام بر تو ای دختر آن کس که در شب معراج در آسمان بر براق سوار شد، سلام بر تو ای دختر کسی که زکات را به اطراف ردای خویش حمل کرد و بر فقرا بخشید. سلام بر تو ای دختر کسی که از مسجدالحرام به مسجد الاقصی سیر داده شد.سلام بر تو ای دختر کسی که با دو شمشیر جنگ کرد، سلام بر تو ای دختر کسی که بر دو قبله نماز خواند، سلام بر تو ای دختر محمد مصطفی ، سلام بر تو ای دختر علی مرتضی، سلام بر تو ای دختر فاطمه زهرا ، سلام بر تو ای دختر خدیجه کبری، سلام بر تو و بر جدت محمد برگزیده از طرف خداوند، سلام بر تو و بر پدرت حیدر کرار، سلام بر تو و بر آقایان پاکیزه و برگزیده و آنان حجت های خدا بر همه جهانیان هستند و آقایان زمین و آسمان از نسل حسین شهید، تشنه عطشان، و او که پدر نه امام پاکیزه است، و آنها حجت های خدا در شرق و غرب و زمین و آسمانند. آنان که دوستیشان بر گردن همه خلایق خدا فرض و اجباری است.
سلام بر تو ای دختر ولی اعظم خدا، سلام بر تو ای خواهر ولی بزرگوار خدا، سلام بر تو ای عمه ولی گرامی خدا، سلام بر تو ای مادر همه مصیبت ها ای زینب و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد.
سلام بر تو ای بانوی راستگوی و پسندیده، سلام بر تو ای بانوی فاضل و رشید، سلام بر تو ای بانوی کامل دانشمند عمل کننده، سلام بر تو ای بانوی گرامی بزرگوار، سلام بر تو ای بانوی با تقوای پاکیزه، سلام بر تو ای کسی که آشکار کرد دوستی اش را برای حسین مظلوم و صبر کرد بر حکم خداوند و تحمل کرد مصیبت های جانسوزی را در راه آن، سلام بر تو ای کسی که حفظ کردی نسل امام حسین را در روز عاشورا از کشته شدن و فداکاری کردی در راه نجات امام زین العابدین (ع)، در مجلس بدبخت ترین تیره بختان و سخنرانی کردی همانند علی (ع) در کوچه های کوفه و اهمیت ندادی به زیادی دشمنان، سلام بر تو ای همردیف معصوم، سلام بر تو ای آزمایش شده در تحمل سختی ها و گرفتاری ها همانند حسین مظلوم و همانند پدر بزرگش و پدرش و مادرش و برادرانش و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد.
سلام بر تو ای غریب و دور مانده از وطن خویش، سلام بر تو ای بانوی اسیر و آواره ی شهرها، سلام بر تو ای بانوی خرابه نشین شام، سلام بر تو ای بانویی که امتحان شدی هنگام توقف بر سر جسد سید الشهداء ، سلام بر تو ای کسی که خطاب کردی جدت رسول خدا (ص) را به این صدا: نماز خوانده اند بر تو ملایکه آسمان، این حسین توست در بیابان که عمامه و ردایش را برده اند و اعضایش را قطعه کرده اند و دخترانت را به اسارت گرفته اند و به درگاه خدا شکایت می کنم، ای محمد این حسین است که باد صبا بر او می وزد و سرش را از پشت بریده اند، کشته شده به دست زناکاران. چه بزرگ است غم اندوه بر تو ای اباعبدالله.
سلام بر بانویی که دلش از جای کنده شد برای حسین مظلوم که با تنی برهنه بر خاک افتاده و در آن حال با صدای غمگین گفت: پدرم به فدای کسی که جانم به قربانش، پدرم قربان آن که با دلی پراندوه از دنیا رفت. پدرم فدای کسی که لب تشنه شهید شد. پدرم به قربان کسی که از محاسنش خون می چکید.
سلام بر کسی که گریست بر بدن برادرش در میان کشتگان تا آنجا که از گریه او هر دشمن و دوستی گریست. سلام بر کسی که سرپرستی کردو گرد آورد در عصر عاشورا دختران رسول خدا و کودکان حسین (ع) را.
سلام بر کسی که چشمش به خواب نرفت به خاطر نگهبانی از خاندان رسول خدا(ص) در سرزمین(طف) نینوا، و اسیر شد به دست دشمنان.
سلام بر بانویی که بر شتر بی جهاز سوار گشت و برادرش ابوالفضل(ع) را اینگونه ندا کرد: برادرم ابوالفضل، تو بودی که مرا سوار می کردی وقتی می خواستم از مدینه بیرون روم، سلام بر کسی که سخنرانی کرد در میدان شهر کوفه، سخرانی سودمندی که آرام شد صداها از هر سو. سلام بر کسی که در مجلس پسر زیاد استدلال کرد با دلایل آشکار و گفته های او را با دلایل واضح و روشن پاسخ داد، آنگاه که پسر زیاد به زینب علیها سلام گفت: چگونه دیدی کار خدا را نسبت به برادرت حسین؟
فرمود: ندیدم جز زیبایی( ما رأیت الا جمیـــــلا) ، سلام بر تو ای بانوی اسیر به دست دشمنان در بیابانها، کسی که دید مردم شام را و آنها فراموش کردند نماز را و پیروی کردند لذت ها را، سلام بر کسی که وارد کردند او را در مجلس یزید با اسیرانی از خاندان رسول خدا (ص) و حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) به یزید فرمود: ای یزید چه گمان داری به رسول خدا (صلی الله علیه و اله وسلم) اگر ما را در این وضعیت ببیند؟
سپس زینب ، ام المصایب (ع) فرمود: یزید تو بدون احساس گناه و بی آنکه آن را بزرگ بشماری می گویی کاش اجدادم بودند و به شادی می گوفتند، ای یزید دستت درد نکند در حالی که متوجه دندان های ابی عبدالله (ع) سرور جوانان بهشت شده ای و با چوب به آنها می زنی، سپس گفت: اگر مصیبت های روزگار مرا وادار کرد با تو سخن بگویم همانا من قدر تو را پست می دانم و پستی و فرومایگی تو را بزرگ می شمارم و بسیار سرزنشت می کنم،
اما عظمت مصیبت چشمها را گریان و سینه ها را سوزان کرد، بسیار تعجب برانگیز است اقدام تو برای کشن حزب برگزیده خدا به وسیله حزب شیطان که آزاد شده پیامبر (ص) بودند و گرچه ما را به غنیمت گرفته ای ولی به زودی ما را خسارتی برای خویش می بینی در روزی که جز به نتیجه عملت نرسی و پروردگار به به بندگان ستم نمی کند، پس شکایت به درگاه اوست و توکل بر اوست در حال سختی و آسودگی، پس تمام مکرت را به کار بر و همه سعیت را بکن و تا می توانی بکوش، به خدا نخواهی توانست یاد ما را از بین ببری و دین ما را نابود کنی و به روزگار ما پایان دهی و ننگ این جنایت را از دامانت بزدایی، آیا اندیشه ات جز خطا و روزگارت جز اندک و یارانت جز پراکنده نخواهد بود. ای یزید نشنیده ای که فرمود خدای تعالی: گمان نبرید کشته شدگان در راه خدا مردگانند بلکه زنده اند و نزد او روزی میخورند( ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون) ، کافیست خداوند در این باره حکم کند و حضرت محمد(ص) دشمن تو و جبرییل (ع) پشتیبان آن حضرت باشد، سپس فرمود: حمد مخصوص خداوندی است که پایان نخستین فرد ما (پیامبر ص) را سعادت و آمرزش و سرانجام آخرین فرد ما (امام حسین ع) را شهادت و رحمت قرار داد، اوست پروردگار بسیار مهربان و او ما را کفایت می کند و خوب نماینده ای است و درود و رحمت خدا بر محمد و خاندان و اهل بیت پاکش که همان امامان معصومند، امین یا رب العالمین.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له علی ذلک،
اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسیــــــن و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله، اللهم العنهم جمیعا (تسعا و تسعین مرة).
التماس دعا
یا علی (ع) مددی
سخنان شهید مطهری راجع به مسئله فلسطین
بسم رب الشهداء والصدیقین
سخنان شهید مطهری راجع به مسئله فلسطین
والله و بالله ما در برابر این قضیه مسئولیم . به خدا قسم مسئولیت داریم . به خدا قسم ما غافل هستیم . و الله قضیهای که دل پیغمبر اکرم را امروز خون کرده است ، این قضیه است . داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده ، این قضیه است .
اگر میخواهیم به خودمان ارزش بدهیم ، اگر میخواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش بدهیم ، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش میگفت برای من عزاداری کنید ، میگفت چه شعاری بدهید ؟ آیا میگفت بخوانید : " نوجوان اکبر من" یا میگفت بگویید : " زینب مضطرم الوداع ، الوداع " ؟! چیزهایی که من ( امام حسین ) در عمرم هرگز به اینجور شعارهای پست و کثیف ذلت آور تن ندادم و یک کلمه از این حرفها نگفتم؟!
اگر حسین بن علی بود میگفت اگر میخواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد .
شمر امروز موشه دایان است. شمر هزار و سیصد سال پیش مُرد، شمر امروز را بشناس. امروز باید در و دیوار این شهر با شعار فلسطین تکان بخورد.
هی دروغ در مغز ما کردند که آقا این یک مسئله داخلی است. مربوط به عرب و اسرائیل است . …
تلاش ما مسلمین در این زمینه چه بوده است؟ به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانیم ، خودمان را شیعه علی بن ابی طالب بخوانیم.
…
آیا ما وظیفه نداریم که کمک مالی به آنها بکنیم؟ آیا اینها مسلمان نیستند، عزیزان ندارند؟ آیا اینها برای حق مشروع بشری قیام نمیکنند؟
« فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم (سوره نساء ، آیه 95) الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم»( سوره توبه ، آیه 20)
به وسیله مال که میتوانیم کمک کنیم . والله این انفاق واجب است، مثل نماز خواندن و روزه گرفتن واجب است.
اولین سوالی که بعد از مُردن از ما میکنند همین است که در زمینه همبستگی اسلامی چه کردید ؟
پیغمبر فرمود : « من سمع مسلما ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم » هر کس بشنود صدای مسلمانی را که فریاد میکند یاللمسلمین مسلمانان به فریاد من برسید ، و او را کمک نکند ، دیگر مسلمان نیست ، من او را مسلمان نمیدانم . چه مانعی دارد که ما برای اینها حساب باز کنیم ؟ چه مانعی دارد که مقدار کمی از درآمد خودمان را اختصاص به اینها بدهیم ؟ …
مردم بیدار آن مردمی هستند که فرصت شناس باشند، دردشناس باشند، حقایق شناس باشند.
من وظیفه خودم را عمل کردم . وظیفه من فقط گفتن بود و خدا میداند جز تحت فشار وجدان و وظیفه خودم چیز دیگری نبود. این کمک مالی را وظیفه شما میدانم و وظیفه خودم و هر خطیب و واعظی میدانم که این را بگوید، بر هر خطیب و واعظی واجب میدانم که چنین حرفی را بزند. مراجع تقلید بزرگی مثل آیت الله حکیم و دیگران رسما فتوا دادهاند که کسی که در آنجا کشته میشود ، اگر نماز هم نخواند شهید در راه خداست.
پس بیاییم به خودمان ارزش بدهیم ، به کار و فکر خودمان ارزش بدهیم ، به کتابهای خودمان ارزش بدهیم ، به پولهای خودمان ارزش بدهیم ، خودمان را در میان ملل دنیا آبرومند بکنیم . علت اینکه دولتهای بزرگ جهان چندان درباره سرنوشت ما نمیاندیشند ، این است که معتقدند مسلمان غیرت ندارد . آمریکا را فقط همین یکی جری کرده است . میگوید مسلمان جماعت غیرت ندارد ، همبستگی و همدردی ندارد.
میگوید یهودی که برای پول میمیرد، جز پول چیزی نمیشناسد، خدایش پول است ، زندگیش پول است ، حیات و مماتش پول است ، به یک چنین مسئله حساسی که میرسد روزی یک میلیون دلار به همکیشانش کمک میکند ولی هفتصد میلیون مسلمان دنیا کوچکترین کمکی به همکیش خود نمیکنند"!
یا علی (ع)، مددی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ