شهادت - دیوانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیوانه دل

حادثه تروریستی در زاهدان

جمعه 88 خرداد 8 ساعت 11:58 عصر

بسم رب الشهداء و الصدیقین

السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء

 

حادثه تروریستی در زاهدان...

در اثر انفجاری که پنجشنبه شب، در شهر زاهدان استان سیستان بلوچستان در مسجد امیرالمومنین (ع) رخ داد، عده ای از هموطنانمان شهید و مجروح شدند.

اگر ببینی که دوستانی که با هم بزرگ شده اید و عمری با هم بوده اید، یکی یکی جلوی چشمانت پرپر می شوند چه حسی خواهی داشت؟

اگر بچه های بی گناه به دست فاسقان، به خاک و خون کشیده شوند و کاری از دستت برنیاید با کدام روحیه به زندگی ادامه خواهی داد؟

پنجشنبه 7 خرداد 1388، در مسجد امیرالمومنین (ع)، فردی که به خود مواد منفجره بسته بود وارد مسجد شد و درست زیر گنبد مسجد در بین مردم مومن و عزادار و محب اهل بیت، خود را به درک واصل کرد و عدهای را به خاک و خون کشید. پس از انفجار درگیری هایی نیز در سطح شهر دیده می شد.

خبرها حاکی است که 24 نفر از جوانان شیعه در این حادثه شهید و حدود 80 نفر مجروح شدند. برای دیدن اسامی شهدا و خبرهای تکمیلی اینجا کلیک کنید.

سال هاست که جوانان شیعه سیستانی، در چنین اقدامات تروریستی به شهادت می رسند، اما از رسانه ها خبری در این باره منتشر نمی شود.

در استان سیستان و بلوچستان، مدام عملیات های تروریستی توسط گروه وهابیت شکل میگیرد و روز به روز فعالیت این فرقه گمراه و دروغین در حال گسترش است.

نکته قابل تامل اینجاست که چرا نیروی انتظامی یک شهر واقع دریک استان مرزی کشور، باید آنقدر توانمند و مجهز و سازمان یافته نباشد که بتواند جلوی اقدامات تروریستی فرقه وهابیت را بگیرد؟

فعالیت و تبلیغات این گروه به نحوی است که بعضی از جوانان سنی را تحت تاثیر قرار داده است و از طرفی جوانان شیعه نیز صبرشان لبریز شده و به این می اندیشند که مقابل به مثل کنند و انتقام خون بی گناهان را با عملیات شهادت طلبانه بگیرند، اگر هم تا کنون صبر کرده اند فقط به خاطر ولایت پذیری آنهاست.

با توجه به بیانات مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای در گذشته و بیانات اخیر ایشان در جمع مردم کردستان مبنی بر اتحاد بین سنی و شیعه، آیا این بی توجهی مسوولین ذی ربط در جهت ایجاد وحدت بین سنی و شیعه است؟

آیا وقت آن نرسیده که مسوولین به طور جدی تر چاره ای بندیشند و جدیتر و مصرتر برای ایجاد امنیت در این استان و در شهر مرکزی آن، نیرو بسیج کنند؟

درد دل مردم شهر زاهدان و جوانان مومنش این است که چرا رسانه ها از کشتار مردم شیعه لبنان می گویند، و از مردم سنی فلسطین حمایت میکنند، اما حتی در انتشار خبر شهادت پی در پی مردم زاهدان کوتاهی می کنند؟

آیا امنیت ایران به وجود امنیت در استان های مرزی ارتباط مستقیم ندارد؟

آیا امنیت ایران به خاطر از جان گذشتگی و ایثار و ایستادگی جوانان مومن در شهرهای مرزی کشور نیست؟

ضمن عرض تسلیت شهادت جوانان مظلوم به پیشگاه حضرت مهدی (عج)، که غم سالهای طولانی غربت شیعه را بر دل مبارکش دارد، این پست جهت اطلاع رسانی از وضعیت شهر زاهدان و مظلومیت مردم مومن آن شهر درج گردید..

متن پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

حادثه‌ خونین تروریستی در زاهدان که به شهادت جمعی و مجروح شدن جمع بیشتری از ارادتمندان به اهل بیت نبوت در روز شهادت حضرت صدیقه‌ طاهره سلام الله علیها انجامید، موجب تاسف و تاثر و نگرانی فراوان اینجانب گردید.

تعرض به جان مردم مومنی که برای عبادت خداوند و عرض ارادت به اهل بیت علیهم السلام در خانه‌ خدا گرد آمده‌اند، جنایت بزرگی است که خداوند مرتکبان و مسببان آن را نخواهد بخشید: "و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه ".

مباشران این جنایت اگرچه ممکن است بر اثر عصبیت و جهل مرتکب این گناه بزرگ شده باشند؛ لیکن نمی‌توان تردید کرد که دست طراحان سیاسی برخی قدرت‌های مداخله‌گر و دستگاه‌های جاسوسی آنان نیز به خون بیگناهان این حادثه‌ خونین آلوده است.

ایجاد فتنه و آشوب و برادرکشی میان مسلمانان در کشورهای این منطقه و در کشور عزیز ما یکی از هدف‌های همیشگی دشمنان جمهوری اسلامی بوده و تنها با هوشیاری مردم و پیگیری مسئولان می‌توان جلو این خباثت و رذالت سیاسی را گرفت.

لازم است، مردم مومن و بیدار زاهدان و دیگر شهرها در آن استان و همه جای کشور توجه کافی به توطئه‌ دشمنان داشته باشند و با حفظ یکپارچگی و وحدت اسلامی و ملی، دشمنان ایران و اسلام را ناکام سازند.

لازم است، علما و معتمدان اهل تسنن در آن استان مواضع قاطع خود را در بیزاری از مفسدانی که به نام دفاع از اهل سنت دست به چنین جنایاتی می‌زنند، بار دیگر صریحا ابراز نموده، مردم را از کید و مکر دشمن آگاه سازند و نیز لازم است علما و متنفذان شیعه همگان را از نیت شوم دشمنان که ایجاد کینه‌های مذهبی و قومی است مطلع ساخته از واکنش‌های نسنجیده و عصبی جلوگیری نمایند.

مسئولان و ماموران امنیتی و سیاسی باید با هوشیاری و جدیت از امنیت عموم مردم مسلمان پاسداری نموده، عاملان این جنایت را به پنجه عدالت بسپرند.

اینجانب به خانواده‌های داغدار، همدردی و تسلیت خود را معروض داشته، علو درجات برای شهیدان و شفای عاجل برای مجروحان از خداوند متعال مسئلت می‌نمایم.

سیدعلی خامنه‌ای
8 خرداد 1388 ،4 جمادی الثانی 1430

 

جوانان مومن و ولایت مدار اقصی نقاط ایران و شهر زاهدان، با توجه به خواست حضرت آقا مبنی بر هوشیاری برای جلوگیری از این رذالت های سیاسی، آیا وقت آن نیست که در جهت برقراری امنیت در این مناطق چاره ای بیاندیشیم؟

و همچنین خواستار رسیدگی جدی مسوولین و بالاخص نیروی انتظامی و سپاه پاسداران، برای ایجاد امنیت در شهر زاهدان و تلاش آنها برای پایان دادن به حملات و اقدامات تروریستی علیه مردم مظلوم آن شهر، هستیم.

یا علی (ع)، مدد



نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

محمد معروف خرمشهر کیست؟

شنبه 88 خرداد 2 ساعت 6:19 عصر

بسم رب الشهداء و الصدیقین

السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة المظلومة، فاطمة الزهراء


سید محمد جهان آرا کیست؟

تولد و کودکی

به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردکشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید که از همان کودکی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت.

فعالیتهای سیاسی – مذهبی

شهید جهان‌آرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شرکتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد. افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند. بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند. این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند. در سال 1351 این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شکنجه و بازجویی در ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجه‌ها مقاومت می‌کرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عده‌ای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود. پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کناره‌گیری کند. تهدیدی بی‌نتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید. پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکل‌گیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیه‌های امام امت(ره) و نیز انتشار جزوه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت می‌کرد. در سال 1355 به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌کرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد. سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی که گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل می‌شد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند. در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمی‌برد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد. در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهان‌آرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواک به شهادت می‌رسد.

 فعالیتهای دوران انقلاب

در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم می‌گیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عده‌ای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهده‌دار می‌شود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت می‌گیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف می‌نماید. او تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد. در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده می‌گیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح می‌کنند و سالم به مخفی‌گاه خویش باز می‌گردند. با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز می‌گردد. تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئه‌های عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان‌آرا همراه عده‌ای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسی‌شان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده نماید. شهید جهان‌آرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهده‌دار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل می‌کرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عده‌ای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایه‌داران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی می‌شدند، دستگیر و به مجازات برساند. تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه‌ها شهید جهان‌آرا در شکل‌گیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت. در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواسته‌های طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه،‌ گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند. جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی،‌ برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهان‌آرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد. شهید جهان‌آرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصت‌طلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد. از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راه‌اندازی نشده بود. ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دست‌آوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب می‌کرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینه‌های عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه می‌دانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت. نقش شهید در خنثی‌سازی کودتای نوژه شهید جهان‌آرا در جریان کودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهده‌دار بود. ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل می‌کرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند.

در سال 1358 محمد ازدواج کرد. همسر او خانم صغرا اکبرنژاد است که سالها علیه رژیم شاه جنگیده و در زندان با خاله محمد آشنا شده بود. خاله محمد زمینه آشنایی این دو را فراهم کرد. آنها مدتها با یکدیگر مراوده و همکاری انقلابی داشتند و سرانجام در سال 58 محمد به دختر جوان همرزمش پیشنهاد ازدواج داد و او پذیرفت. ازدواجشان چون دیگر همردیفان آنها در نهایت سادگی برگزار شد. و آنها زندگی صمیمانه ای را آغاز کردند. آن روزها محمد سخت درگیر مسؤولیتهایی بود که بعد از انقلاب بر شانهاش گذاشته شده بود

حماسه خونین‌شهر در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمین گیر کرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...» جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید: «وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشدآنها بادست خالی در حالی که اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروه های کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند. در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می کرد. برادری تعریف می کند: «روزهای آخر این مقاومت بود که بچه‌ها با بی سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط می‌کند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.» شهید جهان‌آرا می‌گفت: «آرزو می‌کنم در راه آزاد کردن خونین‌شهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.» او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادت‌طلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یکبار دیگر حماسه حسینی را در کربلای ایران اسلامی تکرار نمودند. سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی می‌گوید: «مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلکه در سرنوشت کلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهان‌آرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش به ما آموخت که چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.»

ویژگیهای اخلاقی

شهید جهان‌آرا در کنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و کوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند به تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژه‌ای داشت. از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ کلام عجیبی داشت. خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توکل، فداکاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگی‌ناپذیری از خصوصیات بارز وی بود. به برادران می‌گفت: «انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرک‌آلود و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.» در مبارزات، هیچ‌گاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون کسب فیض می‌کرد. عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تکه کلامش این بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش این بود که: مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.

 سید محمد دارای روحیه‌ای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده می‌شد که در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی که در زندان به سر می‌برد، از نماز شب غفلت نمی‌کرد. تواضع و فروتنی در سید موج می‌زد. با وجود اینکه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یک بسیجی می‌دانست و در حالی که فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ کرده بود. او به تربیت کادرهای کارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود. صبر و استقامت، فداکاری و شهادت‌طلبی از خصایص بارزی بود که وجود سید را بسان شمعی در انقلاب ذوب نمود و جان شیرینش را فدای جانان کرد.

نحوه شهادت

در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360، (بعد از عملیات ثامن‌الائمه) یک فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمد علی جهان‌آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند. شهید سید محمد علی جهان‌آرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداکاری خالصانه در سخت‌ترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد.

تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا

من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می کنند. (مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران)

 گوشه ای از وصیتنامه

انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، انقلابمان و حرکت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.

 
بعد از او در آزادسازی خرمشهر همرزمانش گریان سرودند:  

 ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته                        خون یارانت پر ثمر گشته... 

 

 

شهید جهان آرا

التماس دعا

یا علی (ع) مدد



نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

شهید زنده است

سه شنبه 88 فروردین 11 ساعت 12:27 صبح

بسم رب الشهداء و الصدیقین

السلام علیک یا فاطمة الزهراء

 

در سفر راهیان نور اسفند 1387 راوی کاروان ما جانباز آزاده ای به نام آقای محسن فلاح بودند. روایت های بسیاری از دوران دفاع مقدس و جبهه داشتند و همچنین خاطراتی از دوران اسارت. برادر ایشان شهید محمد فلاح 17 ساله بودند که به شهادت می رسند و جسد ایشان هم در جبهه می ماند و نمیتوانند آن را به عقب برگردانند. خاطره ای از برادرشان نقل فرمودند که مضمونش  این گونه بود:

چند سال پیش نزدیک اذان صبح بود که از خواب بیدار شدم و حیران مانده بودم از خوابی که دیدم. خواب دیدم که  محمد با لباس خاکی بسیجی  امده و شال یا چفیه ای هم دور گردنش است و به من لبخند می زند. با خوشحالی از او پرسیدم محمد آمدی؟ گفت بله آمدم و 5 خواسته از تو دارم. پنج وصیت کرد که آن ها را انجام دهم. یکی از آنها این بود که می خوام تو مرا در قبر بگذاری. پس از آن از او پرسیدم که محمد صبحانه خورده ای؟ گفت بله آب کوثر خورده ام.

همانطور که به من لبخند می زد دیدم نوری از پایین پایش ساطع شد و او را به بالا می برد. همانطور که بالا می رفت این شعر را می خواند:

به لقاء یار می روم شادم خداحافظ

صف مرصوص جندالله است بنیادم خداحافظ

ببینیدم بی کفن چو مولایم حسیـــن ع

به دست مادرم زهرا س دامادم خداحافظ

خداحافظ خداحافظ شمایید و ولایت

ولایت را راست قامت ایستادم خداحافظ

از خواب که بیدار شدم صبح با قسمت تفحص  تماس گرفتم و نام محمد و نام پدر را دادم که گفتند جنازه پیدا شده و در معراج شهداست.

او را به شهریار آوردند و 5 وصیتش را عمل کردم و خودم او را در قبر گذاشتم و همین شعری که خودش در خواب خوانده بود را در مراسم تشییع و تدفینش خواندم.

شهید محمد فلاح در آخر کلیپ یاد امام و شهدا که هر شب جمعه از تلویزیون پخش می شود همان جوانی است که در حال خواندن قنوت نماز میباشد.

 

خاطره ای از اسارت

آزاده جانباز آقای محسن فلاح از دوران اسارتشون می گفتند که قبل از ماه رمضان بود و مسوول عراقی آمد و گفت که حق ندارید در ماه رمضان دعا بخوانید یا عزاداری داشته باشید. صدایتان نباید بلند شود.

یکی دو شب قبل از شب قدر اول ، خواب دیدم آقایی شعری خواند در مدح مولا علی ع و به من گفت این شعر را در اردوگاه بخوان. گفتم نمی شود اگر بخوانم مارا می زنند و شکنجه می کنند. گفت تو بخوان ، آنها نمی زنند.

از خواب که بیدار شدم به یکی از دوستان گفتم که او هم گفت بخوان. شب قدر اول آن بنده خدا به بقیه بچه ها گفت آقای فلاح یک مداحی دارد اگر بخواند شما هم  با او می خوانید و همراهی می کنید؟ گفتند بله. شب اول خواندم و بچه ها همه جواب می دادند. شب قدر دوم که خواندم نگهبان عوض شده بود و رفت ارشدش را صدا کرد که اینها نوحه می خوانند. آمدند و 17 نفر از بین بچه ها جدا کردند و دنبال من می گشتند. چون من مجروح بودم بچه ها جلوی من نشسته بودند و مرا قایم کرده بودند. اما گشتند و مرا پیدا کردند.

ما را به اتاقی بردند و دیدیم که بساط شکنجه را آماده کرده اند و گونی و ... گذاشته بودند که ما را در گونی کنند و بزنند. با خود گفتم که با این وضعیت حتما شهید خواهیم داد . همین که اولین نفر را در گونی کردند که شروع به زدن کنند صدای اکو مانند و بلند الله اکبر فضا را پر کرد. یکی از عراقی ها سراسیمه آمد و گفت قربان همه اسرا اعتصاب کرده اند و الان است که در و پنجره و شیشه ها را بشکنند . آن فرمانده گفت که سریع آزادشان کنید و به سلول برشان گردانید تا سرو صدا بخوابد.

ما را به بند برگرداندند. همین که وارد شدیم دیدیم  بچه ها هر کدام در گوشه ای نشسته بودند و زانوی غم بغل گرفته بودند. یکی از بچه ها بلند شد آمد لباس مرا بالا زد اما دید جای زدن و شکنجه  روی تنم نیست.  با تعجب پرسید شما را نزدند؟ گفتم نه. شما الله اکبر گفتید این ها هم ترسیدند شورش کنید و مارا آزاد کردند. بچه ها گفتند ما الله اکبر نگفتیم. گفتم یعنی یک نفرتان هم الله اکبر نگفت؟ گفتند نه. گفتم بندهای دیگر چه؟ گفتند آنها که با این فاصله ای که بندها از هم دارد تا قضیه را بفهمند فردا، پس فرداست.

صدای  بلند الله اکبر را هم ما شنیدیم هم عراقی ها. متوجه شدم که همان آقایی که متن مداحی را داد و گفت بخوان هم او هم نگذاشت که ما را شکنجه کنند.

متن آن مداحی این است:

ای که  محراب عبادت شده خونین ز سر تو

ای که ذکر همه ما ز شجاعت پسر تو

یا علی جان یا علی جان یا علی جان یا علی جان

عاشقانت شیعیانت به شفاعت

ای که چشم همه ما  ز خجالت به در تو

یا علی جان یا علی جان یا علی جان یا علی جان

برخیز و کن از یتیمان پرستاری

برخیز و کن از اسیران نگهداری

هم یتیمان هم اسیران جمله مشتاق

به صفای  گلستان مرقد تو

یا علی جان یا علی جان یا علی جان یا علی جان

 التماس دعا

یا فاطمه (س)



  • کلمات کلیدی : شهادت، شهید، اسارت، راهیان نور
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    علمدار خطه ی مازندران

    سه شنبه 87 بهمن 29 ساعت 10:36 عصر

    بسم رب الشهداء و الصدیقین

    علمدار خطه ی مازندران

    غروب پنج شنبه به اتفاق یکی از همکارانم به سمت ملا مجدالدین ساری حرکت می کنیم تا درکنار مزار شهدا عقده های دل را وا کرده و با آن ها به درد دل بنشینیم . آرامگاه ،  عصر پنج شنبه  بسیار شلوغ است . بعد از خواندن زیارت نامه شهدا به سمت قطعه ی شهدا می رویم . با سکوتی کامل و در خود فرو رفته از هر ردیف می گذریم . چشم مان بر سنگ نوشته ها می افتد ، یکی در شلمچه ، دیگری در فاو ، آن یکی در هفت تپه ، شهیدی از مهران ، آن یکی در دهلران و دیگری در درگیری با منافقین به شهادت رسیده است . آن ها چقدر مظلومند و غریب . روی سنگ قبری ، شاخه گلی پرپر شده قراردارد و روی سنگ قبر دیگری خاک !  بر سرمزاری نیز، یک نفر در حال خواندن قرآن است . عابران در حال گذر، فاتحه ی دسته جمعی می خوانند .

    به سمت  قطعه ای  دیگر می رویم قبرها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاریم . در همین هنگام دلم به من نهیب می زند و می گوید تویی که این گونه راحت از کنار آن ها می گذری باید بدانی آنان چه کسانی اند و چه کرده اند و چه رشادت ها از خود نشان داده اند  تو این گونه آزاد و فراغ بال زندگی  کنی .  در همین افکار هستم که  جمعیتی  نظرم را به سوی خود جلب می کند . به همکارم می گویم : آن جا چرا شلوغ است ؟  حس کنجکاوی و حس خبرنگاری ما را بر آن سو می کشد . در کنار قبر می ایستیم . روی سنگ قبر نوشته شده است « شهید سید مجتبی علمدار».

    با دیدن نام این شهید به یاد یکی از دوستان هیئت تحریریه می افتم که می گفت :

    «شهید علمداریکی از پر آوازه ترین شهیدان استان مازندران است ،

    مداح اهل بیت شهید سید مجتبی علمدار

     ولادت 21 رمضان، 11 دی ماه سال 1345 جانباز شیمیایی که در سال 1375 بعداز سال ها درد و رنج به شهادت نایل آمد . شگفت آور آن که روز و ماه تولدش بنابر سال شمسی با روز و ماه شهادتش یکی است .سر دبیرمان می گفت :بیشتر زنگ هایی که خارج  استان به ما زده می شود به ما می گویند: « چرا از شهید علمدار چیزی نمی نویسید ؟ « راستی چه شده است در بین چهارده هزار شهید استان مازندران و گلستان او را بهتر از همه می شناسند . همین بهانه ای می شود تا گزارشی تهیه نماییم .  از آن جا که اسلحه خبرنگاری یعنی دوربین ،  ضبط ونوار را به همراه داریم تصمیم مان را عملی می سازیم و با کسانی که در اطراف قبر این شهید جمع شده اندبه گفت و گو می پردازیم اکثر کسانی که  حضور دارند به کاری مشغول هستند ، یکی خرما و دیگری شیرینی پخش می کند ، یکی گلاب می پاشد ، دیگری قرآن می خواند و دختری نیز شاخه گل های گلایل و رز قرمز و سفید و صورتی را  روی سنگ قبر مرتب می کند .

    بر حسب اتفاق مادر شهید علمدار نیز در آن جا حضور دارد و ما هم برای شناخت و معرفی بیشتر سید مجتبی با مادر او به گفت و گو می نشینیم : « مادر هر شهید » غروب هر پنج شنبه بی قرار می شود  همین که در کنار مزار فرزندش قرار می گیرد و فاتحه ای  می خواند آرامش پیدا می کند و اگر یک پنج شنبه به دلیلی نتواند بیاید ، انگار که چیزی گم کرده است .»

    همکارم از او می پرسد  : « چه ویژگی های اخلاقی در شهید علمدار وجود داشت که بعضی این گونه به او معتقدند تا جایی که از او حاجت می خواهند ؟ »  در پاسخ مان می گوید  : « او خالص بود و عشق به ائمه داشت . بدون تظاهر و ریا فعالیت هایی را برای یتیمان انجام می داد » .کمی مکث می کند و می گوید : « روزی دختر هشت یا نه ساله ای را دیدم که کنار قبر شهید  گریه می کند . پرسیدم : مگر شما شهید را می شناختید ؟ دخترک در جوابم گفت : « زمانی که شهید علمدار مربی قرآنم بود در مسافرتی با او همراه بودم .» بعد فهمیدم  آن دختر فرزند شهید است و سید مجتبی به فرزندان شاهد و یتیمان عشق می ورزید . او همیشه به من می گفت : « چون فرزندان شاهد کسی را ندارند ، ما وظیفه داریم به اندازه فرزندان مان به آنها توجه کنیم » . از او می پرسیم آیا از شهید فرزندی به یادگارمانده : « بغض می کند و می گوید دختری به نام زهرا » به او می گویم خاطره ای از شهید برای مان بگوید . او می گوید بهتر است خوابم را بگویم : « دو شب پیش از شهادت ، او را در عالم خواب دیدم که در حال کندن قبرش بود. به او گفتم : پسرم تو که حالت مساعد نیست این چه کاری است که  انجام می دهی ؟  خسته می شوی ؟ در جوابم گفت : مادر مگر خبر نداری که من خانه ای خریده ام که باید آن را درست کنم » دو روز بعد ، « در حال انتقال از بیمارستان امیر مازندرانی  به تهران در حالی که ذکر یا حسین (ع) و یا زهرا(س) بر لب داشت جان سپرد… »

     

    با همسر شهید نقی زاده که در کنار قبر شهید علمدار با او آشنا شدیم به ما می گوید: من به او اعتقاد دارم. « هنگامی که به خواستگاری دخترم آمده بودند ،  مردد بودم. نمی دانستم با این مسئله چگونه برخورد کنم تا این که آمدم این جا از شهید علمدار خواستم که مرا در این امر مهم یاری کند. به او گفتم شوهر من همانند شما جانباز شیمیایی بوده وبه شهادت رسید اورا به جدش قسم دادم و گفتم به فکر دخترم باش تا هرچه خیر اوست در سر راهش قرار گیرد و شکر خدا نیز چنین شد. »

     

    سید محمد عالی نژاد ، رییس مرکز فنی و حرفه ای 22 بهمن ساری با شهید علمدار از طریق یکی از دوستانش آشنا  شده بود ، .او می گوید : شهید علمدار در بازی بسکتبال هر بار برای پرتاپ توپ به سمت سبد بازی حرکت می کرد  نام امام زمان (عج) را بر زبان جاری می ساخت.و تعجب این که پرتاپ توپش همیشه به گل می نشست .  معافی ، کارشناس حقوق قضایی در مورد شخصیت شهید علمدارمی گوید : « شهید علمدار به عنوان یک بسیجی در راه خدمت به نظام ، حفظ نوامیس و دفاع از کشور در جنگ تحمیلی حضور فعال داشت . در دوران سازندگی برای حفظ وحدت وانسجام نیروهای متدین تلاش و کوشش می کرد و با مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت در خدمت اهل بیت بود تا این که به شهادت رسید .» او ایمان را دلیل بر جستگی و متمایز بودن شهید علمدار می داند و می گوید : « هر چه درجه ی ایمان رفیع تر باشد انسان ها را متمایز می کند . »

     

    آقای بی نیاز که هم محلی شهید علمدار است در مورد اومی گوید : « قبل از شهادتش می دانستم که او کربلایی است و باید می رفت . و در زمان رفتن شور و حالی خاصی داشت و هنگامی که تربت امام حسین را به او دادند در آن زمان همه ،  دیدند که چقدر راحت پرواز کرده بود .» فرزند شهید سید هادی رضایی او را سالار و بزرگوار معرفی می کند « من هر وقت به آرامگاه می آیم اول به زیارت قبر شهید علمدار و بعد بر سر مزار پدر خود حاضر می شوم ، او علت این کارش را این گونه بیان می کند : « شهید علمدار یکی از یاوران حضرت زهرا (س) بود. ا و نام حضرت زهرا (س) را با حالتی خاص و عاشقانه بر زبان جاری می ساخت به طوری که مارا منقلب می ساخت . او به ما می گفت : اگر در هر مشکلی نام حضرت زهرا (س) را سه بار بر زبان جاری کنیم ، مشکل مان حل می شود  و من نیز با این کار حاجت گرفتم . او مشوق خیلی خوبی برای من بود » .

     

    عباس علی حاجیان از طریق برادر آزاده مسکار با شهید علمدار آشنا شده است ا ونیز هر بار که به آرامگاه می آید ، بر سر مزارشهید  فاتحه ای  می خواند . او از ما می خواهد با توجه به ترافیک تبلیغات تلویزیون و ماهواره و غیره ، رغبتی را در جوانان ایجاد کنیم تا جوانان حافظان اصلی انقلاب اسلامی شده و خادمان واقعی وطن را بشناسند و آن ها را الگو و سر مشق خود در زندگی قرار دهند .

     

    جوانی که درحال خواندن قرآن است نظر مارا جلب می کند.   پس از سلام و احوال پرسی از او می خواهیم نحوه ی آشنایی با شهید را برای مان    بگوید : از طریق برادرم با شهید آشنا شدم . امشب  آمده ام تا از اوحاجت بگیرم . و البته تا به حال چند بار حاجتم را از ایشان گرفتم . » او معتقد است « انسان وقتی زندگی اش تباه می شود که راه شهدا را ادامه ندهد ». او می گوید: « ما باید قدر شهدا را بدانیم واز خود بپرسیم که آن ها برای چه رفته اند و برای چه به شهادت رسیده اند .»

     

    در حال خروج از مزار کودکی را می بینیم که با اشاره به مادرش می گوید : « مامان این جاست » . من و همکارم با تعجب به هم نگاه می کنیم. مادرش به سمت ما می آید . پس از سلام از مادرش می پرسیم که منظور فرزندتان قبر کدام شهید است؟ خانم با لبخند می گوید : « شهید علمدار » و بعد ادامه می دهد : « بار دوم است که به این جا آمده ایم چون من فراموش کرده بودم پسرم راه را به من نشان داد » . نام فرزندش محمد حسین است . مادرش می گوید : « یک بار اورا به این جا آوردم و« سی دی » شهید علمدار را برای او خریدم . هر کس که به منزل ما می آید سی دی را برایش روشن می کند .  او در طول راه آن قدر به من و پدرش گفته بود که : « گل نخریدیم ؟ شمع و کبریت نخریدیم » که ما وادار شدیم شمع بخریم .

    با تاریک شدن هوا ، آرامگاه آهسته آهسته خلوت می شود وما نیز قصد رفتن می کنیم . وقتی از کنار  مزار  شهید علمدار می گذریم نگاهی به قبرش می کنیم . شمعی را که محمد حسین روشن کرده بود هنوز روشن است . چند لحظه ای مکث می کنیم و من به نور کم شمع خیره می شوم این جمله شهید مطهری از ذهنم عبور می کند :

     « شهدا شمع محفل بشریتند . » 

    شهید علمدار 

     شهید سید مجتبی علمدار

    شهید علمدار

     

    شادی روحش صلوات

    التماس دعا

    یا فاطمه (س)، مددی

    از "ژاکلین ذکریای ثانی" تا "زهرا علمدار"

    ویژه نامه علمدار عشق

    ویژه نامه شهید علمدار(2)

     مداحی با صدای شهید علمدار

    یا فاطمه (س)

    مناجات با صاحب الزمان(عج)

    امشب دل از یاد شهیدان تنگ دارم



    نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    اینجا فرودگاه، صدای دانشجوست.(1)

    سه شنبه 87 دی 17 ساعت 1:43 صبح

     

     

    بسم رب الشهداء


         

       به یاد الگوی مقاومت، حاج احمد متوسلیان حاج احمد متوسلیان 
    توجه توجه
    اینجا فرودگاه است، صدای دانشجو..

    امروز دوشنبه، 16 دی ماه 1387، آخرین روز از تحصن دانشجویان در فرودگاه است. دانشجویان در سرمای صبح زمستانی پایین پله های ترمینال 1 فرودگاه مهرآباد ،نشسته اند.

    حاج آقای علی اکبری در حال گفتگو با دانشجویان است. بحث در مورد پوشش خبری است. همان پوشش خبری که در مورد دانشجویان متحصن در فرودگاه مهرآباد شاید 5% بود. بچه ها همه دانشجو یا طلبه بودند از دانشگاهای مختلف که در این روز آخر، اول صبح، اکثرا حضور بچه های دانشگاههای تهران محسوس بود.

    یکی از برادران دانشجو بحث لزوم ایجاد یگان های استشهادی رسانه ای را مطرح کرد مبنی بر اینکه الان مهم ترین بحث ، بحث رسوا سازی دشمن و پوشش خبری همه جانبه در راستای اسلام و مقاومت اسلامی است.

    چندین نفر صحبت کرده و حاج آقای علی اکبری نیز در حین بحث مسوولیت شفاف سازی و مدیریت را به عهده داشتند و در آخر نیز جمع بندی توسط ایشان انجام گرفت.

    در همین حین طلاب کرج نیز به متحصنین پیوستند که اکثرا هنوز معمم نشده بودند و خواهران نیز در ترم های آغازین مشغول به تحصیل بودند.

    حدود ساعت 11 بود که گروهی از دانشجویان خواهر و برادر از دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره) قزوین، به گروه ملحق شد.

    ندای (لبیک یا خامنه ای) و ( حسین حسین شعار ماست... شهادت افخار ماست) فضا را پر کرده بود.
    قریب به نیم ساعت برنامه ادامه داشت و همه ایستاده بودند و مجدد دانشجویان هدف خودرا  از تحصن اعلام نمودند، در حدود ساعت 11:30 گروهی دیگر از دانشجویان از دانشگاه یزد به گروه پیوسته و کل دانشجویان حاضر شعارهایی در حمایت از مقام ولایت و رهبری سر دادند و اعلام آمادگی کردند که تا پای جان ایستاده اند.

    ادامه دارد...

    یا علی ع مددی



    نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شهادت را امیدی بود روزی...
    [عناوین آرشیوشده]