بازخوانی نظر حضرت آیت الله خامنه ای در مورد زنان
نظرمقام معظم رهبری دربازه نقش سیاسی_ اجتماعی زنان
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء
بازخوانی متن سخنرانی مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای در شهریور ماه سال 1375 در جمع گروهی از زنان شهر ارومیه
بسماللَّه الرّحمن الرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلوة والسّلام على سیّدنا، ابىالقاسم محمّد و على آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، الهداة المهدیّین
در کشور ما، به هنگام مقدّمات پیروزى انقلاب که زنان در میدانهاى عظیم مبارزه سیاسى حضور پیدا کردند و نقش خودشان را به اثبات رساندند،وضع تا حدود زیادی عوض شد.
نقش اجتماعات زنان در پیروزى انقلاب، به احتمال زیاد از اجتماعات مخصوص مردان بیشتر بود. یعنى حضور زنان در مبارزات عمومى و سیاسى، یک نقش چند گانه داشت. مرد یک نفر بود و خودش مىآمد در مبارزات یا در اجتماعات و راهپیماییها شرکت مىکرد. همین و بس! اما وقتى زنِ خانه، خود را در مبارزه سهیم مىدانست و وارد میدان مىشد، در واقع خانهاى را که در آن، مرد و زن و فرزندان هستند، به صحنه مىآورد و خانوادهاى را در میدانِ مبارزه حاضر مىکرد. در جنگ نیز همین طور بود. یعنى اگر خانوادههاى شهدا - مادران و همسران - صبر نمىکردند، جنگ دچار مشکلات بسیار بزرگى مىشد. در آن مقطع، نقش زنان، بسیار برجسته بود. انقلاب و جنگ، زنان ما را در جامعه از آگاهى و رشد سیاسى برخوردار کرد. زن، وقتى با سواد باشد و از آگاهى سیاسى برخوردار شود، کسى نمىتواند به آسانى به او زور بگوید و حقّش را پایمال کند. اینها غنیمتهایى بود که در انقلاب براى زنان پیش آمد.
زن را از سه دیدگاه مىشود مورد ملاحظه قرار داد تا بینش اسلامى نسبت به او آشکار شود.
یکی (دیدگاه اول)
نقش زن به عنوان انسانى در راه تکامل معنوى و نفسانى است که در این دیدگاه، زن و مرد با یکدیگر هیچ تفاوتى ندارند.
در تاریخ، زنان بزرگ و برجستهاى حضور داشتهاند؛ همچنان که مردان بزرگ و برجستهاى بودهاند. در قرآن، وقتى خداى متعال مىخواهد براى مؤمنین مثال بزند، از زن مثال مىزند: «و ضرب اللَّه مثلاً للّذین آمنوا امرأت فرعون(1).» زن به عنوان عنصر مؤمنِ برجستهاى که نظیر او در میان انسانهاى آن روز هم نبود یا کمیاب بود، حضور دارد.
دیدگاه دوم
در زمینه فعالیتهاى اجتماعى، سیاسى، علمى و اقتصادى است.
از نظر اسلام، میدان فعّالیت و تلاش علمى و اقتصادى و سیاسى براى زنان، کاملاً باز است.
اگر کسى با استناد به بینش اسلامى بخواهد زن را از کار علمى محروم کند، از تلاش اقتصادى باز دارد، یا از تلاش سیاسى و اجتماعى بىنصیب سازد، به خلاف حکم خدا عمل کرده است.
زنان به قدرى که توان جسمى و نیازها و ضرورتهایشان اجازه مىدهد، مىتوانند در فعّالیتها شرکت کنند. آنها هر چه مىتوانند، تلاش اقتصادى و سیاسى و اجتماعى کنند. شرع مقدّس، مانع نیست. البته چون از لحاظ جسمانى زن ظریفتر از مرد است، لذا ضرورتهایى دارد. تحمیلِ کار سنگین بر زن، ظلم به زن است. اسلام این را توصیه نمىکند؛ چنان که منع هم نمىکند. البته از امام علىبن ابىطالب علیهالصّلاة و السّلام نقل است که فرمود: «المرأة ریحانة و لیست بقهرمانه(2).» یعنى زن گل است، قهرمانه نیست. «قهرمان» یعنى پیشکار و خدمتگزارِ آبرومند. خطاب به مردان مىگوید که زنان در خانههاى شما مثل گلى لطیفند که باید نسبت به آنها با کمال ظرافت و دقّت رفتار کرد. زن، پیشکار شما و خدمتگزار شما نیست که خیال مىکنید کارهاى سنگین را باید به او محوّل کرد. این، مسأله مهمّى است.
اینکه بعضى مردان وقتى مىخواهند ازدواج کنند، شرط قائل مىشوند که زن باید حتماً کار کند و شغل و درآمدى داشته باشد، خطاست. گرچه خلاف شرع نیست، اما اسلام به چنین کارى هم توصیه نمىکند. اینکه ما بگوییم «زن را از فعالیت اقتصادى و اجتماعى ممنوع کنیم»، به استنادِ نظرِ اسلام، غلط است. اسلام چنین حرفى نگفته است. اما از آن طرف، این را هم که زن را مجبور به انجام کارهاى سنگین و تلاشهاى دشوار اقتصادى، اجتماعى یا سیاسى کنند، اسلام توصیه نکرده است.
نظر اسلام، یک نظر میانه است. یعنى زن اگر فرصت و فراغت داشته باشد، بچهدارى مانع او نگردد، شوق و علاقه و نیرو و توان جسمانى داشته باشد و بخواهد وارد فعالیتهاى اجتماعى، سیاسى یا اقتصادى شود، مانعى ندارد.
اما اینکه او را مجبور کنند و بگویند باید حتماً شغلى بپذیرى، روزى فلان قدر کار کنى تا با درآمد آن بتوانى در تأمین هزینه خانوار، سهمى به عهده بگیرى، نه. این را هم اسلام از زن نخواسته است. این را هم یک نوع تحمیل بر زن به حساب مىآورد.
پس، به طور خلاصه، در دیدگاه دوم، نظر اسلام این است که در میدان فعّالیت علمى، اقتصادى، اجتماعى و سیاسى، نباید بر زن تحمیل و اجبار کرد؛ چنان که به سد کردن راه او هم نباید پرداخت. اگر خانمها مىخواهند وارد فعّالیتهاى اجتماعى و سیاسى شوند، مانعى نیست. البته فعّالیت علمى، خیلى خوب است و بر سایر فعّالیتها ترجیح دارد.
امروز متدیّنترین، انقلابىترین، پاکترین و با ایمانترین دختران و زنان جوان ما، در میان قشرهاى تحصیلکرده هستند.
کسانى که اهل تجمّل و چسبیدن به زر و زیورآلات هستند و یا کورکورانه و چشم بسته مىخواهند از الگوهاى غربى در لباس و پوشاک و وضع زندگى تقلید کنند، غالباً از سواد و معلومات و معرفت کافى بهره ندارند. کسى که معلومات داشته باشد، مىتواند رفتار خود را کنترل کند و آن را با هر چه حقّ و حقیقت و خوب است، تطبیق دهد. بنابراین، در میدان علمى، همه راههاى فعّالیت باید براى زنان باز باشد. دختران، حتّى در روستاها هم درس بخوانند. توصیه من به پدران و مادران این است که بگذارند دختر بچههایشانْ به مدرسه بروند و سواد بیاموزند. اگر آنها استعداد دارند و مایلند پس از طىّ مراحل ابتدایى به تحصیلات عالیه و دانشگاهى بپردازند، ممانعت نکنید. بگذارید در جامعه اسلامى ما آنها جزو انسانهاى با سواد و داراى معلومات شوند. این هم از دیدگاه دوم.
دیدگاه سوم
نگاه به زن، به عنوان یک عضو در خانواده است که این از همه مهمتر به نظر مىرسد.
عزیزان من! در اسلام به مرد اجازه داده نشده است که به زن زور بگوید و امرى را بر او تحمیل کند. براى مرد در خانواده، حقوق محدودى قرار داده شده است که از روى کمال مصلحت و حکمت است. این حقوق، براى هر کس گفته و تشریح شود، مورد تصدیق قرار خواهد گرفت. همچنین، براى زن نیز در خانواده، حقوقى معیّن شده است که آن هم از روى مصلحت است. مرد و زن، هر کدام طبیعت، اخلاق، روحیّات و غرایزى دارند که ویژه خودشان است. آنها اگر از خُلقیّات ویژه خود به طور صحیح استفاده کنند، در خانواده، زوجى کامل و هماهنگ و مساعد تشکیل مىدهند. اگر مرد زیادهروى کرد، تعادل به هم مىخورد. اگر زن هم زیاده روى کرد، تعادل به هم مىخورد.
اسلام در داخل خانواده، دو جنس زن و مرد را مانند دو لنگه یک در، دو چشم در چهره انسان، دو سنگرنشین در جبهه نبرد زندگى و دو کاسبِ شریک در یک باب مغازه قرار داده است.
هر کدام از این دو، طبیعت، خصوصیات و خصلتهایى، هم در جسم و روح و فکر و هم در غرایز و عواطف دارند که ویژه خودشان است. این دو جنس، اگر با همان حدود و موازینى که اسلام معیّن کرده است در کنار هم زندگى کنند، خانوادهاى ماندگار و مهربان و با برکت و پرفایده خواهند داشت.
نکته مهمّ این است که در محیط خانواده - همانطور که گفتم - این دو عنصر و دو موجود، ضمن برخوردارى از خصوصیاتشان، با یکدیگر هماهنگى و همزیستى دارند. لکن زن از لحاظ جسمى، ظرافت بیشترى دارد و مرد، قویتر و گردنکلفتتر است. با این حال، اگر قانون از زن دفاع نکند، ممکن است مرد، نسبت به او تعرّض کند. لذا، قانون، در حمایت از بانوانى که خانواده تشکیل دادهاند و درون محیط خانوادگى خودشان هستند، وظایف بسیار سنگینى دارد. مطلبى که ما در کشورمان باید با جدیّت دنبال کنیم، حمایت اخلاقى و قانونى از زن است؛ تا مرد در محیط خانواده نتواند زورگویى کند.گرچه پس از انقلاب، اصلاحات زیادى در قوانین ازدواج و حمایت از خانواده شده است، اما کافى به نظر نمىرسد.
توصیه ما به همه دستاندرکاران - چه آنهایى که در مجلسند، چه آنهایى که در دستگاه دولتى هستند و چه آنهایى که بر منابر خطابه و وعظ هستند - و به خود زنان، این است که چنین مطلبى را مجدّانه دنبال کنند. این همان نقطه اساسى است که اسلام مهمترین کار را در این بخش انجام داده است. این همان نکتهاى است که در دنیاى غرب، مغفول مانده و امروز زنان دچار مظلومیت شدیدى هستند. بعضى کسان که ظاهر بینند، به محیط اجتماعى در غرب مىنگرند و مىبینند زنان بدون هیچ پروایى، در جوامعْ ظاهر مىشوند. لذا، خیال مىکنند که آنها در داخل خانواده هم چنین بىپروایى را دارند. در حالىکه این تصوّر اشتباه است و در محیط خانواده به زنان خیلى ظلم مىشود.
امروز، بحمداللَّه، در همه کشور، دانشگاه و حوزه علمیه وجود دارد و دختران جوان، در بخشهاى مختلف این دو نهاد و مرکز علمى، آگاهى کسب مىکنند و به علمآموزى مىپردازند.
تا وقتى این روحهاى جوان، پرشور، داراى آگاهى، با اراده وبا محبّت، در جامعه ما بحمداللَّه فراوان است، استکبار، امریکا و دشمنان ریز و درشت این ملت، هیچ غلطى نسبت به این کشور نمىتوانند بکنند.
توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که معلومات و آگاهیهایتان را بیشتر کنید. مطالعه، دقّت، تحقیق، درس، ورود به مسائل مورد ابتلاى روز و اهتمام به کارهاى دینى، جزو وظایف حتمى و مسلّمى است که امروز زنان کشور باید مثل مردان، خود را موظّف به انجام آنها بدانند. شما هستید که فرزندان صالح مىپرورید و همسران خود را براى ورود به میدانهاى مثبت، تشجیع مىکنید. بسیارى از زنان، شوهرانِ خودشان را بهشتى مىکنند و آنها را از مشکلات دنیا و آخرت نجات مىدهند. کار و تلاش زن و آگاهى و موضعگیرى او، چنین ارزشى دارد.
اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء
وصیتنامه شهید همت
به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم :
هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.
مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.
مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست.
اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛
مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند.
از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند.
مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد .
پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم
علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم
شهادت در قاموس اسلام کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور،شرک و الحاد میزند و خواهد زد.
ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار
( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .
و السلام؛
محمد ابراهیم همت
ماجرای شهادت حاج محمد ابراهیم همت
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء
از همه ی لشکرِ حاج همت، تنها چند نیروی خسته و ناتوان باقی مانده. امروز هفتمین روز عملیات خیبر است. هفت روز پیش، رزمندگان ایرانی، جزایر مجنون را فتح کردند و کمر دشمن را شکستند. آنگاه دشمن هرچه درتوان داشت، به کار گرفت تا جزایر را پس بگیرد؛ اما رزمندگان ایرانی تا امروز مقاومت کرده اند. همه جا دود وآتش است. انفجار پشت انفجار، گلوله پشت گلوله. زمین ازموج انفجار مثل گهواره، تکان میخورد. آسمان جزایر را بجای ابر دود فرا گرفته ... و هوای جزایر را بجای اکسیژن، گاز شیمیایی.
حاج همت پس از هفت شبانه روز بیخوابی، پس از هفت شبانه روز فرماندهی، حالا شده مثل خیمه ای که ستونهایش را کشیده باشند. نه توان ایستادن دارد و نه توان نشستن ونه حتی توان گوشی بیسیم به دست گرفتن.
حاج همت لب میجنباند؛ اما صدایش شنیده نمیشود. لبهای او خشکیده، چشمانش گود افتاده. دکتر با تأسف سری تکان داده، میگوید: «اینطوری فایده ای ندارد. ما داریم دستی دستی حاج همت را به کشتن میدهیم. حاجی باید بستری بشود. چرا متوجه نیستید؟ آب بدنش خشک شده. چند روزاست هیچی نخورده ...» سید آرام میگوید: « خوب، سرُم دیگر وصل کن.» دکتر با ناراحتی میگوید: « آخر سرُم که مشکلی را حل نمیکند. مگر انسان تا چند روز میتواند با سرم سرپا بماند؟» سید کلافه میگوید:« چاره دیگری نیست. هیچ نیرویی نمیتواند حاج همت را راضی به ترک جبهه کند.» دکتر با نگرانی میگوید: « آخر تا کی ؟ » تا وقتی نیرو برسد. اگر نیرو نرسد، چی ؟ سید بغض آلود میگوید: «تا وقتی جان در بدن دارد. » خوب به زور ببریمش عقب. حاجی گفته هرکسی جسم زنده مرا ببرد پشت جبهه و مرا شرمنده امام کند، مدیون است ... سرپل صراط، جلویش را میگیرم. دکتر که کنجکاو شده، میپرسد: «مگر امام چی گفته ؟ »
حاج همت به امام خمینی فکر میکند و کمی جان میگیرد. سید هنوز گوشیهای بیسیم را جلوی دهان او گرفته. همت لب میجنباند و حرف امام را تکرار میکند : «جزایر باید حفظ شود. بچه ها حسین وار بجنگید. »
وقتی صدای همت به منطقه نبرد مخابره میشود، نیروهای بیرمق دوباره جان میگیرند، همه میگویند؛ نباید حرف امام زمین بماند. نباید حاج همت، شرمنده امام شود. دکتر سرمی دیگر به دست حاج همت وصل میکند. سید با خوشحالی میگوید: «ممنون حاجی! قربان نفسات. بچه ها جان گرفتند. اگر تا رسیدن نیرو همینطوری با بچه ها حرف بزنی، بچه ها مقاومت میکنند. فقط کافی است صدای نفسهایت را بشنوند! »
حاج همت به حرف سید فکر میکند: بچه ها جان گرفتند ... فقط کافی است صدای نفسهایت را بشنوند ... . حالا که صدای نفسهای حاج همت به بچه ها جان میدهد، حالا که به جز صدا، چیز دیگری ندارد که به کمک بچه ها بفرستد، چرا در اینجا نشسته است؟ چرا کاری نکند که بچه ها، هم صدایش را بشنوند و هم خودش را از نزدیک ببینند ؟
سید نمیداند چه فکرهایی در ذهن حاج همت شکل گرفته؛ تنها میداند که حال او از لحظه پیش خیلی بهتر شده؛ چرا که حالا نیمخیز نشسته و با دقت بیشتری به عکس امام خیره شده است. حاج همت به یاد حرف امام میافتد، شیلنگ سرم را از دستش میکشد و ازجا برمیخیزد. سید که از برخاستن او خوشحال شده، ذوق زده میپرسد: « حاجی، حالت خوب شده!؟ »
دکتر که انگشت به دهان مانده، میگوید : « مراقبش باش، نخورد زمین. »
سید درحالیکه دست حاج همت را گرفته، با خوشحالی میپرسد: «کجا میخواهی بروی؟ هرکاری داری بگو من برایت انجام بدهم. »
حاج همت از سنگر فرماندهی خارج میشود. سید سایه به سایه همراهی اش میکند.
ـ حاجی، بایست ببینم چی شده ؟
دکتر با کنجکاوی به دنبال آن دو میرود. سید، دست حاج همت را میگیرد و نگه میدارد. حاج همت، نگاه به چشمان سید انداخته، بغض آلود میگوید: «تو را به خدا، بگذار بروم سید! »
سید که چیزی از حرفهای او سر درنمی آورد، میپرسد : «کجا داری میروی؟ من نباید بدانم ؟ » می روم خط، خدا مرا طلبیده ! چشمان سید از تعجب ونگرانی گرد میشود. خط، خط برای چی؟ تو فرمانده لشکری. بنشین تو سنگرت فرماندهی کن. » حاج همت سوار موتور میشود و آن را روشن میکند. کو لشکر؟ کدام لشکر ؟ ما فقط یک دسته نیرو تو خط داریم. یک دسته نیرو که فرمانده لشکر نمیخواهد. فرمانده دسته میخواهد. فرمانده دسته هم باید همراه دسته باشد، نه تو قرارگاه. سید جوابی برای حاج همت ندارد. تنها کاری که میتواند بکند، ایناست که دوان دوان به سنگر برمیگردد، یک سلاح می آورد و عجولانه می آید و ترک موتور حاج همت مینشیند. لحظه ای بعد، موتور به تاخت حرکت میکند.
لحظاتی بعد گلوله ای آتشین در نزدیکی موتور فرود می آید. موتور به سمتی پرتاب میشود و حاج همت و سید به سمتی دیگر. وقتی دود وغبار فرو مینشیند، لکه های خون برزمین جزیره نمایان میشود.
خبر حرکت حاج همت به بچه های خط مخابره میشود. بچه ها دیگر سر از پا نمی شناسند. میجنگند و پیش میروند تا وقتی حاج همت به خط میرسد، شرمنده او نشوند. خورشید رفته رفته غروب میکند و یک لشکر نیروی تازه نفس به خط می آید.
بچه ها از اینکه شرمنده حاج همت نشده اند؛ از اینکه حاج همت را نزد امام روسفید کرده و نگذاشته اند حرف امام زمین بماند، خوشحالند؛ اما از انتظار طاقت فرسای او سخت دلگیرند !
بسم رب الشهداء والصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة المظلومة، فاطمة الزهراء
این روزها بحث انتخاب وزرای کابینه دهم بسیار داغ است و هر فعال سیاسی در حد فهم و درک و اطلاعات خود به اظهار نظر در مورد این موضوع می پردازد.
اما آنچه توجه من را به خود جلب کرد مخالفت بعضی از افراد اعم از سیاسیون و روحانیون و زن و مرد، با انتخاب وزیر زن بود. بعضی ها به سخنرانی پرداختند و با این موضوع مخالفت کردند که اگر زن وزیر شود پس جایگاه او در خانه و تربیت بچه چه می شود؟! و یا بعضی دیگر نامه های آنچنانی نوشتند که اول و آخر نامه را خلاصه می کردی چند خط مفید از آن در می آمد که انتخاب وزیر زن باعث خوشحالی دشمنان و فمینیست ها و چه ها و چه ها می شود.
اما نکته اینجاست که اگر زنی به آن درجه از توانایی اعم از داشتن علم و تحصیلات و سوابق اجرایی متناسب با پست اجرایی برسد و خصوصیات و شرایط لازم را احراز کرده باشد آیا فقط چون مؤنث است نباید وزیر شود؟! آیا وزارت فقط به دلیل آنکه نام وزیر بر شخص می خورد با دیگر پست های اجرایی فرق دارد که اگر زنی در این پست منصوب شد زمین و زمان به هم خواهد خورد؟؟!! و ضمنا زنی که به این درجه از صلاحیت رسیده باشد طبعا سال ها پیش بچه هایش را تربیت کرده و اکنون نوبت فرزندانش است تا نوه های خود را تربیت کنند!!!! زیرا تحصیل علم و داشتن سوابق اجرایی زمان زیادی می برد.
و در اشاره ای به سیره امامان معصوممان نیز باید گفت که 50 نفر از آن 313 نفر معروف که حلقه اولیه لشکر حضرت صاحب العصر و الزمان (عج) را تشکیل می دهند، زن می باشند. آیا رسیدن به این صلاحیت و گرفتن اینچنین پستی از وزارت یک کشور بالاتر نیست؟
کار سیاسیون به جایی کشیده است که مدام از یکدیگر ایرادهای پوچ و بی اثر و بی هدف می گیرند و این به نظر می رسد یا برای کار شکنی کردن و ایجاد مزاحمت در کار دیگری است و یا برای ابراز وجود و اگر هم از سر خیر خواهی باشد بهتر است با مطالعه بسیار و اطمینان، نظرات خود را بیان کنند به خصوص در این شرایط بحرانی کشور که مقام ولایت هم فرمودند که هر حرفی را نباید گفت. و پیروی از ولی فقیه باید در عمل باشد نه فقط در گفتار.
بگذارید کشور در مسیر عادی خود پیش رود. ایجاد التهاب و تشنج و القای آن به مردم که بیشتر آن، از سوی سیاسیون می باشد به نفع حکومت اسلامی و مردم مسلمان نیست.
یا علی (ع) مددی
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء
تو به اشتباه روزی قدمی به خانه ام نه
که رسد دلی به کامی چو کنی تو اشتباهی
یا ابا صالح المهدی عجل علی ظهورک
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء
سلام بر دردانه خدا و پاسدار اسلام ناب محمدی (ص) در آن وانفساه
و به یاد پاسدار خیمه های حسین (ع)، حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس (ع)
و به یاد پاسداران سپاه حسین سلام الله علیهم اجمعین.
لباس سبز پاسداری لباس اصحاب حسین علیه السلام است.
لباس سبز پاسداری لباسی مقدس است که تنها بر تن سربازان حسین علیه اسلام چو نگینی درخشان است.
چو لباس سبز پاسداری بر تن می کنی، از همه لذات و خوشی های این زندگی می گذری و رویارویی با سختی ها را بر می گزینی، جانت را کف دست گذاشته ای و هر لحظه آماده ای تا آن را تقدیم مولایت حسین علیه السلام کنی.
لباس سبز پاسداری که بر تن می کنی، حضرت فاظمه زهرا (س) به پاسداریت از عزیزش، مهدی (عج) شاد می شود.
لباس سبز پاسداری بر قامتت چشم های عاشقان ولایت را خیره می کند و دل های نا اهلان و نا محرمان و دشمنان را متزلزل می کند.
لباس سبز پاسداریت با من اینچنین سخن می گوید که صاحب من به خونخواهی عزیز زهزا (س) حسین علیه السلام قیام کرده است تا در رکاب مهدی (عج)، یزیدیان زمان را به زانوی ذلت درآورد و پرچم (( و ان الارض یرثها عبادی الصالحون )) را به دست گیرد و قطعا وعده خدا قطعی خواهد بود.
لباس پاسداری بر تن کرده ای و خاک این مرز و بوم را امنیت بخشیده ای.
لباس پاسداری بر تن کرده ای و خیال هر مسلمانی از وجود تو و حضور تو در آرامش است.
و پاسداران را همین بس که امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی، درباره شان فرمودند:
شما پاسداران مثل جوانهاى صدر اسلام هستید. شما مثل سربازان صدر اسلام - که با جان و دل و با عشق و علاقه به اسلام خدمت کردند - به اسلام خدمت کردید و مىکنید.
من وقتى (به) فکر این پاسدارهایى (مىافتم) که در آن گرماى شدید خوزستان، براى اسلام خدمت مىکنند، واقعا از خودم خجالت مىکشم که ما چه هستیم و آنها چه هستند، ما چهکارهایم و آنها چهکارهاند. آنها تهذیب شدند - تااندازهاى البته - و ما ماندیم در این صف نعال.
و مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند:
من در جمع شما پاسداران حقیقتا بوی بهشت را استشمام می کنم و خدای متعال شاهد است بعضی شما را وقتی می بینم احساس می کنم یکی از اهل بهشت را می بینم.
خدا قوت
یا علی (ع) مدد
آی نسل سومی ها ولایتتان را قوی کنید.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة المظلومة، فاطمة الزهراء
دیشب این طبع، بیقرار شما ***خواست عرض ارادتی بکند
دست کم از دل شکستهتان***واژههایم عیادتی بکند
چشم بد دور، عمرتان بسیار***کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری***تخت باشد خیالتان آقا!
چیست روباه در مصاف شیر؟!***چه نیازی به امر یا گفته؟!
تو فقط ابرویی به هم آور***میشود خواب دشمن آشفته
هست خاموشیات پر از فریاد***در تو آرامشی است طوفانی
«الذی انزل السکینه» تو را***کرده سرشار از فراوانی
سهم دلدادگان تو سلوی***قسمتِ دشمنان تو سجیل
رهبری نیست در جهان جز تو***که ز امت چنین کند تجلیل
نسل سوم چو نسل اول هست***با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر***هان! «فصل لربک وانحر»
گرچه در باغ سینهات داری***لطفها، مهرها، محبتها
گفتی اما نمیروی چو حسین***تا ابد زیر بار بدعتها!
ناگهان در نماز جمعه شهر***عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لبها***ذکر یا صاحب الزمان (عج) گل کرد
جان ایران! چه شد که جانت را***جان ناقابلی گمان کردی؟!
آبروی همه مسلمانان***اشک ما را چرا درآوردی؟!
جسم تو کامل است، ناقص نیست***میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد..***رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
شعر: حجتالاسلام جواد محمدزمانی
آی نسل سومی ها ولایتتان را قوی کنید. ولا یتمداریتان را قوی کنید.
ما حامی کسی بودیم که حامی ولایت بود و حامی کسی خواهیم ماند که مطیع امر ولایت باشد.
ولایتمداری یعنی آنجا که ولی زمان حرفی می زند تو تشخیص خودت را کنار بگذاری و بی چون و چرا حرف ولی را بپذیری.
ولایتمداری یعنی به محض دریافت خواست رهبرت در اسرع وقت و بدون درنگ، امر رهبر را اجرا کنی.
ولایتمداری باید در عمل باشد نه به حرف.
همین چند روز هم که اجرای خواست رهبر ما به تعویق افتاده دل ما خون است.
ولایتتان را قوی کنید.. ولی اگر خود را غریب و بی یار نبیند اعلام نمی کند که برای شهادتی به سبک و آیین عاشورا آماده است.
که صحنه عاشورا پیکار امام مظلوممان حسیـــن (ع) با یارانی اندک بود در مقابل یزید و یزیدیان و آن خیل عظیم سپاه کفر و نفاق..
ولی زمان را یار و پشتیبان باشید تا یزیدیان جرأت هتک حرمت او نکنند.
نگذارید علی بی کس و بی یار شود...که همه ما باید پاسخگو باشیم..
یا مهدی (عج)
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة المظلومة، فاطمة الزهراء
الحمدلله امسال هم عید مبعث، چشم ما به جمال سالاری از فرزندان فاطمه (س) روشن شد.
از ساعت 8:30 صبح در حسینیه امام خمینی (ره) حاضر بودم. زود رفته بودیم، تا حسینیه پر شد و همه آمدند فکر میکنم یک ساعت و نیمی طول کشید. در طول این مدت پیرمردی شعار میداد و از همه می خواست که جواب دهند. اول کسی جواب نداد اما گفت شعار میدهم همه باید تکرار کنیدو جواب دهید.
شعارهایش هم این بود.
ماشا الله......حزب الله اسلام داره...حزب الله قرآن داره ....حزب الله دیدار داره......حزب الله رهبر ما ...حزب الله خامنه ای ....حزب الله
حزب فقط حزب علی.......رهبر فقط سید علی
ابالفضل علمدار......خامنه ای نگه دار
یک تعدادی از امت حزب الله هم از کشورهای دیگر آمده بودند که در قسمت برادران ته حسنیه مستقر بودند و بین شعارهای ما به عربی شعار می دادند و چند شعار ما ایرانی ها را هم به فارسی تمرین کرده بودند و با لهجه می خواندند.
حضرت آقا که وارد شدند مانند خورشیدی بین همه می درخشیدند. نور ایمانی که ایشان را فرا گرفته با چشم ما انسان های معمولی هم قابل درک است.
عزیزی می گفت: حضرت آقا امام معصوم نیست و نور ایمانش چشم ها را خیره کرده، امام مهدی (عج) بیاید چگونه خواهد بود. و می گفت چطور مردم به حقانیت امامان معصوم پی نمی بردند؟ گفتم: حقیقت را می دانستند اما نمی خواستند قبول کنند چرا که قبول حقیقت با منافعشان در تضاد بود و برخی هم از روی حسادت و حرص و طمع نمی پذیرفتند. کما اینکه الان هم بسیاری هستند که حقیقت را می دانند اما چشم خود را خواسته بر روی آن می بندند.
ابتدای مراسم آیاتی از قرآن مجید خوانده شد. سپس دکتر احمدی نژاد، رییس جمهور کشور سخنرانی کوتاهی ایراد کرد.
حضرت آیت الله خامنه ای سخنان خود را با تبریک عید مبعث شروع کردند.مضمون سخنانشان اینچنین بود.
ایشان فرمودند که اخلاق بسیار مهم است. ایشان فرمودند که در قرآن کریم هم در آیات مختلفی خداوند فرموده است که و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة. یعنی اول حلم و بعد علم ذکر شده است. فرمودند که این حلم همان اخلاق است که در سایه آن می توان به علم دست یافت.
سپس در مرود مسائل اخیر کشور صحبت کردند و گفتند که پیامبر(ص) در طول 10 سال کار بسیار با عظمت و بزرگی کردند و کل طول عمرشان هم 63 سال بود. حال ما با این عمرهای طولانی اگر بخواهیم همینطوری در این راه قدم برداریم که نمی شود و به جایی نمی رسیم. باید در راه خدا با اخلاص بود و هر حرفی که می زنیم ببینیم آیا برای رضای خدا می گوییم یا برای دل خودمان و برای نفع و مصلحت خودمان.
باید از حرف های کودکانه بپرهیزیم. اکنون مسئولین در حال امتحان شدن هستند. این امتحان هم امتحانی نیست که اگر رفوزه شدیم یک سال عقب بمانیم بلکه اگر رفوزه شدیم نتیجه اش سقوط است.
فرمودند که همه ما باید مواظب گفتن ها و نگفتن هایمان باشیم. چه حرفی را باید گفت و چه حرفی را نباید گفت اینها همه مهم است.
فرمودند که من ده سال پیش گفتم رسانه ها مهمترین نقش را در به آشوب کشیدن ملت ها دارند و اکنون هم که ارتباط رسانه ای همگانی تر شده و بسیار فراگیر و راحت شده است. فرمودند که دولت های خارجی وقتی اسمشان می آید قیافه حق به جانب می گیرند که ما دخالتی در اوضاع داخلی کشورتان نمی کنیم اما اسنادی که هست خلاف این را نشان می دهد.
عده ای آشوبگر معدود در تهران، زورشان به سطل زباله شهرداری رسیده است. آنها را به آتش می کشند و می خواهند آشوب به پا کنند.
این دولت های خارجی در رسانه های خود اینها را به اسم مردم می خوانند. آیا اینها مردمند؟! مردم آنهایی هستند که با دیده نفرت به این آشوبگران و هر کسی که در راه تقویت آنان سخن بگوید نگاه می کنند.
ما یک کشور فراموش شده در جهان بودیم. کسی برای ما ارزشی قائل نبود، اما امروز مادی ترین و مستکبرترین دولت های مادی جهان، ملت ایران و جمهوری اسلامی را سد راه رسیدن به اهداف خود می دانند. این نشان می دهد که ما هویت خود را پیدا کرده ایم. ایران امروز یک قدرت است و اینکه قدرت های مستکبر جهان، ایران را یک تهدید برای خود می دانند نشان دهنده عظمت این ملت است، عظمت این حکومت است، عظمت این دولت است.
به امید ظهور مهدی فاطمه (س) و پیوستن سید خراسانی و یارانش به لشکر او
یا علی (ع) مددی
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء
شهید عبدالحمید(وحید) دیالمه
شهید دکتر عبدالحمید دیالمه در چهارم اردیبهشت 1333 در تهران ، در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
دوران کودکی را در دامان پدرو مادری نمونه که خود درس تعلیم و تربیت را از اهل بیت فراگرفته بودند سپری نمود و در چنین خانه ای با عشق به اسلام و تشیع پرورش یافته و استعداد و ذوق بی حدش رو به تعالی گذاشت.
پس از طی دوره دبستان و با آغاز دوره متوسطه فعالیتهای اعتقادی و مبارزاتی را بطور جدی شروع کرد و همگام با فعالیت در دبیرستان به تحصیل در حوزه علمیه قم پرداخت.
شهید دیالمه ، سیره و حدیث را نزد اساتید محترم حوزه علمیه قم و علوم مختلفه منطق ، فلسفه و عرفان را نزد استاد شهید آیه الله مرتضی مطهری آموخت.
شهید دیالمه ، همگام با دروس حوزه ،تحصیل در رشته داروسازی را در سال 1350 در دانشگاه مشهد آغاز نمود.
از سال 1352 تا اواخر سال 1356 که مصادف با دوران خفقان رژیم منحوس پهلوی بود ، ایشان با استفاده از تعالیم عالیه اسلام در امر جهاد به معنای اعم آن در جهت تحقیق و تبلیغ سعی فراوان نمود و شروع به مبارزه مخفی با رژیم شاه نمود.
در سال 1354 به همراه چند تن از دوستان ، برای بررسی اوضاع منطقه و تهیه اسلحه به چاه بهار و خاش سفر کردند و در بررسیهای خود متوجه شدند که فروشندگان اسلحه ، در ارتباط با ساواک هستند ، لذا از خرید منصرف و با کوله باری از اطلاعات عازم مشهد می شوند که در چاه بهار توسط ساواک دستگیر ولی به علت موجود نبودن مدرک، پس از مدتی آزاد می شوند.
شهید دیالمه در سال اول تحصیلی خود در خوابگاه دانشگاه مشهد اقدام به تأسیس کتابخانه اسلامی نمودو از این طریق افراد را شناسایی و جذب می کرد، تا در آینده بتواند افکار اسلامی شیعی را به نسل جوان بیاموزد.
سپس با تشکیل گروههای چندین نفری اقدام به نشر افکار ناب اسلامی شیعی نموده و با آموزشهای عقیدتی و سیاسی توانست این خلاء فکری را در دانشگاه مشهد پر نماید و در چنان محیطی ، خط صحیح اسلامی را که به دور از افراط و تفریط ها است در دوستانی که گردش جمع شده بودند نمایان سازد که خود نیز پیشتاز و الگوی تمام نمای این تفکر بود.
البته در این مدت ساواک جهنمی رژیم منفور پهلوی او را راحت نگذاشته و با دستگیری و احضارهای مداوم موجبات ناراحتی وی را فراهم می کرد.
نشرفرامین امام خمینی (ره) مبنی بر دوری جستن از حزب رستاخیز و هشدارهای ایشان در مورد صهیونیسم ، گوشه ای از کارهای وی در دانشگاه بود .همچنین رهبری و طراحی تظاهرات علیه شاه معدوم در اوج خفقان سالهای 54-55 در پایین خیابان شهر مشهد و اعلام مرجعیت و رهبریت امام خمینی(ره) از عمده فعالیتهای ایشان است.
نکته قابل توجه در طول مبارزات شهید دیالمه این است که همواره اسلام در نظرش مطرح بود.
در زمانی که امت بپاخاسته و مسلمان ایران و به خصوص نسل جوان تشنه اسلام ، آماده فراگیری هر گونه اعتقادی بودند ، گروههای مختلف در قالبهای گوناگون در مسیر اندیشه های این تشنگان قرار گرفته و با عناوین و القاب فریبنده توانستند مریدانی برای خویش بسازند و سعی کردند تا نقشه های استعمار و کفر جهانی را بار دیگر در ایران اسلامی پیاده کنند ، از آنجا که خدواند متعال حفظ اسلام و انقلاب مبتنی بر اسلام این مردم را تضمین نموده است ، این مکر و حیله های به خودشان بازگشت.در چنین اوضاع و احوالی شهید دکتر عبدالحمید دیالمه برای تداوم خط فکری استاد شهید مرتضی مطهری و با توجه به قدرت ایمانی که در وی بود ، مصمم گردید در برابر تمامی توطئه های پس از انقلاب در محیط دانشگاه ایستاده و اسلام اصیل را نشان دهد و کج رویها را راست کند.
شهید دکتر دیالمه جریان انحرافی منافقین را نه تنها پس از انقلاب که در واقع در سال 1354 با انتشار اعلامیه هایی در سرتاسر دانشگاه مشهد به عموم مبارزین هشدار داده بود.
در زمانی که با آبهای مسموم اندیشه های التقاطی و انحرافی ، جوانان نوخواسته ما را سیراب می کردند ، شهید دیالمه یکی از افرادی بود که با امکانات محدودش نقشی شگرف در تطهیر سیمای فرهنگ اسلامی از غرب زدگی و شرق زدگی ، در اذهان جوانان ایجاد نمود.
شهید دکتر دیالمه در سال 1357 ، به دنبال اوج گیری انقلاب شکوهمند اسلامی و به دنبال اعلام موجودیت رسمی و علنی ، مجمع احیاء تفکرات شیعی در سطح دانشگاه و شهر مشهد اقدام به برگزاری سخنرانیهای متعدد نمود و جوانان مسلمان و متعهدی که منتظر ظهور چنین محور استواری در میان آن همه تبلیغات زهرآگین دشمنان اسلام بودند ، به استقبالش شتافتند.
وی در دوره اول مجلس شورای اسلامی از طرف مردم مشهد کاندیدا شد که مورد حمایت علمای برجسته قم واقع شد و به عنوان نماینده مردم مشهد انتخاب گردید. در شروع مجلس نیز به علت سن کم، عضو هیئیت رئیسه سنی مجلس بود.پس از آن به عنوان ریاست کمیسیون شوراها در مجلس به ایفای مسئولیت پرداخت.
سرانجام شهید دکتر عبدالحمید دیالمه در حادثه خونین بمب گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی ، به دست منافقین کوردل ، دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
شادی روحش صلوات (اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم)
یا علی (ع) مددی
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء
فرقه ضاله و گمراه وهابیت یکی از مهمترین عاملان تفرقه بین فرق مختلف مسلمانان است. پیروان این فرقه با تلاش در جذب جوانان مسلمان اعم از سنی و شیعه، سعی در نابودی مسمانان به دست یکدیگر دارند و از طرف دیگر با خشنود کردن سران استعمار و صهیونیست پاداش خود را از دشمنان دین اسلام دریافت می کنند.
این روزها فعالیت وهابیون برای تفرقه افکنی بین مسلمانان بیش از پیش است.
جوانان مسلمان از هر فرقه ای که هستند و هر ملیتی که دارند باید هوشیار باشند و باید مواظب باشند که در جهت رسیدن به اهداف وهابیون، ناخواسته به آنها کمک نکنند. تفرقه افکنی بین سنی و شیعه و نابودی آنها به دست یکدیگر بزرگترین برنامه وهابیت است و مهمترین و برترین هدفشان هم نابودی دین اسلام و کمرنگ کردن نام مبارک پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و گوشه گیر کردن کتاب آسمانی قرآن کریم است.
وهابیت از کجا نشأت می گیرد؟
محمد بن عبدالوهاب در سال 1111 ه.ق متولد شد و در سال 1206 ه.ق از دنیا رفت. دوران کودکی را در شهر خود ((عیینه)) در حجاز و به ویژه نجد سپری کرد. بعد از مدتی وارد حوزه علمیه حنبلی شد و نزد علمای ((عیینه)) به فراگیری علوم پرداخت. برای تکمیل دروس خود، وارد مدینه منوره شد. بعد از آن شروع به مسافرت به کشورهای اسلامی نمود؛ چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد اقامت نمود. و به ایران نیز مسافرد کرد؛ در کردستان یک سال و در همدان دوسال ماند. آن گاه سفری به اصفهان و قم نمود و بعد از فراگیری فلسفه و تصوف، به کشور خود، حجاز بازگشت. بعد از هشت ماه که در خانه خود اعتکاف نموده بود، بیرون آمد و دعوت خود را آغاز نمود.
با پدرش به شهر ((حریمله )) هشجرت کرد ، و تا وفات پدر در آنجا ماند؛ در حالی که پدرش از او راضی نبود.
از آنجا که محمد بن عبدالوهاب، عقاید خرافی خود را که بر خلاف عامه مسلمانان بود و در حقیقت همان عقاید ابن تیمیه بود منتشر می ساخت، بعد از فوت پدرش خواستند او را بکشند که به شهر خود ((عیینه)) فرار کرد
قرار شد امیر شهر؛ عثمان بن معمر، او را یاری کند تا بتواند افکار و عقایدش را در جزیره العرب منتشر سازد. و برای تأکید این میثاق، امیر عیینه خواهرش جوهره را به نکاح محمد بن عبدالوهاب درآورد. لکن این میثاق و ازدواج دوام نیاورد. به همین دلیل از ترس این که امیر او را ترور کند به ((درعیه)) شهر مسیلمه کذاب، فرار کرد.
از همان موقع که در که در ((عیینه)) بود به کمک امیر شهر در صدد اجرای عقاید و افکار خود بر آمد و قبر زید بن خطاب را خراب نمود و این امر منجر به فتنه و آشوب شد . در ((درعیه)) نیز با محمد بن سعود ـ جد آل سعود ـ که امیر آن شهر بود، ملاقات کرد. قرار شد محمد بن سعود هم او را یاری کند و در عوض، او نیز حکومتش را تأیید نماید.
محمد بن سعود نیز به جهت تأیید این میثاق، یکی از دختران خود را به نکاح او در آورد. اولین کار او این بود که حکم به کفر و شرک و ترورد امیر ((عیینه)) داد و سپس آل سعود را برای حمله به (( عیینه)) تشویق کرد. در اثر آن حمله تعداد زیادی کشته، خانه هایشان غارت و ویران شد و به نوامیس شان هم تجاوز نمودند. این گونه بود که وهابیان حرکت خود را به اسم نصرت و یاری توحید و محاربه با بدعت و شرک و مظاهر آن شروع کردند.
محمد بن عبدالوهاب همه مسلمانان را، بدون استثنا، تکفیر می نمود؛ به اتهام این که آنان متوسل به پیامبر اسلام می شوند و بر قبور اولیای خود گنبد و بارگاه می سازندو به قصد زیارت قبور سفر می کنند و از اولیا طلب شفاعت می کنندو ... .
پس از پیروزی بر (( عیینه )) به سرزمین های دیگر لشکر کشی کرده و به بهانه گشترش توحید و نفی ((بدعت))، ((شرک)) و مظاهر آن، از میان مسلمین به سرزمین نجد و اطراف آن، مثل یمن و حجاز و نواحی سوریه و عراق، حمله ور شدند، و هر شهری که عقاید آنان را قبول نمی کرد غارت کرده، افرادش را به خاک و خون می کشیدند.
پس از ورود به قریه ((فصول)) از حوالی أحسا و عرضه کردن عقاید خود، مردم با آنان بیعت نکردند، در نتیجه سیصد نفر از مردان قریه را کشته، اموال و ثروت آنان را به غارت بردند.
وهابیان با این افکار خشن باعث ایجاد اختلاف و تشتت و در گیری میان مسلمین شدند و استعمار را خشنود نمودند. تا جایی که ((لورد کورزون)) در توصیف شریعت وهابیت می گوید: (( این دین عالی ترین و پر بهاترین دینی است که برای مردم به ارمغان آورده شده است)) .
با این که محمد بن عبدالوهاب از دنیا رفته است ولی مستشرقین و استعمارگران دائما در صدد دفاع از افکار او هستند، تا جایی که مستشرق یهودی ((جولد تسهیر)) او را پیامبر حجاز خوانده و مردم را به متابعت از افکار او تحریک می نماید.
سرکرده این فرقه خرافی، فردی جنایتکار و خرافاتی بوده است. و قدرت خود را از همان ابتدا با ریختن خون بی گناهان به دست آورده است.
بر ما جوانان ایرانی واجب است که در شناساندن این فرقه به جامعه خود، گام برداریم و آگاهی های لازم را به همه هموطنانمان اعم از شیعه و سنی از طریق رسانه ها و اینترنت در جامعه منتشر سازیم . وگرنه باز هم شاهد حوادث تروریستی چون انفجار حسینیه رهپویان وصال شیراز یا انفجار تروریستی مسجد جامع امیرالمؤ منین شهر زاهدان، خواهیم بود.
و موفق بودن در این کار هم مانند هر کار دیگری نیاز به برنامه ریزی و کار سازماندهی شده دارد.
یا علی ع مدد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ