در آرزوی شهادت : دلارام - دیوانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیوانه دل

عاشق جبهه ام

یکشنبه 87 مهر 21 ساعت 9:23 عصر

بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک یا مولانا یا اباصالح المهدی (عج)

او عاشق جبهه است، عاشق جنگ نیست.
قلبش به یاد جبهه هنوز می تپد و فکرش هنوز در سنگرهای معطر به حضور شهدا سیر می کند.
وقتی که به فکر فرو می رود به یاد شهدای زمان جنگ می افتد و لحظاتی را در کنارشان می گذراند.

گفتم من نیز عاشق جبهه ام، عاشق جنگ نیستم.
اما عاشق جبهه ام چرا که جبهه و سنگرها و زمین و زمانش معشوق آدم هایی عاشق شد.
نه اشتباه گفتم ، آن آدم های عاشق بودند که جبهه را معشوق عاشقان پس از خود کردند.

جوانانی که از خود گذشته بودند و برای دفاع از اسلام و مردمانی مظلوم کاسه غیرتشان لبریز شد و جان بر کف راهی جبهه ها شدند.
و این از جان گذشتگی و خدامحوری بود که نورانیت را در فضای جبهه پاشید و
برای همیشه آن را معطر و مقدس نگه داشت.
همان ها که خود را ندیدند و فقط خدا را می دیدند و برای یکی شدن با نور ازلی حق به سوی او شتافتند تا بلکه معبود آنها را نزد خود بپذیرد.

و اکنون در این زمان و مکان جبهه را در کجا بیابم؟
آری جبهه مکانی برای خودسازی بود.

مکانی برای خودسازی کامل و آماده به دور از انواع و اقسام شیاطین.
فضایی پررنگ از حضور خدا و اولیائش.
آری ...
برای ما که دیر شد...

شاید به جرأت بتوان گفت که خوشبخت ترین جوانان آخر الزمانی همان هایی بودند که در جبهه ها پاک شدند و به فیض شهادت نائل گشتند و یا هنوز هم در بین ما حضور دارند و خلق و خو و ایمانی که جبهه در آنها به وجود آورد هنوز هم کاملا در رفتارشان مشهود است.

خدا شهدا را برگزید ،پاک کرد و به نزد خود برد.


آری ، از ما که گذشت و چه زخمی است بر دل...
و چه استخوانی است در گلو...


آنها رفتند و ما ماندیم با کوله باری از گناه ، تنها و غریب با نگاهی مملو از حسرت که به آنان چشم دوخته ایم و لااقل فقط دست گداییمان به سوی شهدا دراز است بلکه گوشه چشمی کنند و مارا نیز از آن نورانیت بی بهره نگذارند.

شهدا مردمانی بودند که در جبهه متولد شدند ،در جبهه بزرگ شدند و در جبهه آرمیدند.


خدا اگر بخواهد چنان با دل جوان بازی می کند که او غیر از مولا کسی را نمی بیند وهر که را به هر نحوی که بخواهد به پیشگاه خود می برد.
و در این بین تنها دست نیاز و مناجات من است که به درگاه حق مانده بلکه بگویم آمدم اما لایقم ندانستی.
فرمودند که راه شهادت باز است دل را باید صاف کرد ،اما صد افسوس که جبهه خود دل ها را صاف می کرد وبدون آن فضای نورانی چگونه می توان به آن درجه از اخلاص رسید.
بگذار بگویم خوشا به حال آنان که در این زمان نیز به فیض شهادت می رسند و دلی صاف و با اخلاص دارند.

و آخرین حرف دل این است: هر لحظه باید شهید راه حق بود.

التماس دعا

یا حق، یا علی(ع) مدد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    و چه کسی میداند که جنگ چیست؟

    دوشنبه 87 شهریور 4 ساعت 2:9 عصر

    بسم رب الشهداء و الصدیقین

    السلام علیک یا فاطمه الزهراء

    متن زیر از نوشته‌های شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی می‌باشد:

    و چه کسی می‌داند که جنگ چیست؟
    چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟
    چه کسی می‌داند سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهایی را خواهد سوزاند؟
    کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری که فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خمیده مادر؟
    کیست که بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامه‌ای و سیاه شدن جامه‌ای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟
    جوانم کجاست؟
    دخترم چه شد؟
    به کدام گوشه تهران نشسته‌ای؟
    کدام دختر دانشجویی که حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوه‌های عفاف که هرکدام در پس رنجهای بیکران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالهای بعد را در دل می‌پروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا را بفهمد، که بی‌شرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
    کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟
    چه کسی در آن کشته شد و در آن دفن گردید؟

    چگونه بفهمد تانکها هویزه را با 120 اسوه، از بهترین خوبان له کردند و اصلاً چه می‌دانی که تانک چیست و چگونه سری زیر شنی‌های تانک له می‌شود؟
    آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید؛ گلوله‌ای از دوشیکا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری شلیک می‌شود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می‌کند، معلوم نمایید:
    - سر کجا افتاده است؟
    - کدام زن صیحه می‌کشد؟
    - کدام پیراهن سیاه می‌شود؟
    - کدام خواهر بی برادر می‌شود؟
    - آسمان کدام شهر سرخ می‌شود؟
    - کدام گریبان پاره می‌شود؟
    - کدام چهره چنگ می‌خورد؟
    - کدام کودک در انزوا و خلوت خویش اشک می‌ریزد؟
    یا این مسئله را که هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران – دهلران حرکت می‌کند مورد اصابت موشک قرار می‌دهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر کنیم، معلوم کنید:
    - کدام تن می‌سوزد؟
    - کدام سر می‌پرد؟
    - چگونه باید اجساد را از میان این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
    - چگونه باید آنها را غسل داد؟
    - چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
    - چگونه در تهران بمانیم و تنها، درس بخوانیم؟
    - چگونه می‌توانی درها را بر روی خودت ببندی و چون موش، در انبار کلمات کهنه کتاب لانه کنی؟
    - کدام مسئله را حل می‌کنی؟
    - برای کدام امتحان، درس می‌خوانی؟
    - به چه امیدی نفس می‌کشی؟
    - کیف و کلاسور را از چه پر می‌کنی؟
    از خیال.
    از کتاب.
    از لقب شامخ دکتر.
    یا از آدامسی که مادرت هرروز صبح در کیفت می‌گذارد.
    - کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟
    در رسیدن اتوبوس.
    دیر رسیدن سر کلاس.
    نمره A گرفتن.
    - دلت را به چه چیز بسته‌ای؟
    به مدرک.
    به ماشین.
    به قبول شدن در دوره فوق دکترا.
    آری پسرک دانشجو!
    به تو چه مربوط است که خانواده‌ای در همسایگی تو داغدار شده است.
    جوانی به خاک افتاده و خون شکفته.
    آری دخترک دانشجو!
    به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشاندند و آنان را زنده به گور کردند.
    در کردستان حلقوم کسانی را پاره کردند تا کدهای بی‌سیم را بیابند.
    به تو چه مربوط است که موشکی در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانی انتشار نوری، محله‌ای نابود شود و یا کارگری که صبح به قصد کارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و دیگر بازنگشت و همکارانش او را روی دست تا بهشت اباد اهواز بدرقه کردند.
    به تو چه مربوط که کودکانی در خرمشهر از تشنگی مردند.
    هیچ می‌دانستی؟
    حتماً نه!
    هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می‌خورند به دنبال آب گشته‌ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی؟
    و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین کودک رفتی تا سیرابش کنی،اما دیدی که کودک دیگر آب نمی‌خواهد!!
    اما تو، اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، حرمله مباش که خدا هدیه حسین(علیه السلام) را پذیرفت.
    خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمی‌دانم که این خون، خون خدا، با حرمله چه می‌کند؟!
    والسلام
    «برای شادی روح این شهید بزرگوار صلواتی بفرستید»

    و اکنون این من و تو هستیم که باید ادامه دهنده راه شهید احدی ها باشیم، همان ها که از خون خود مایه گذاشتند و جان خود را در راه حق فدا کردند.

     و ببین که در این میدان جنگ تا ظهور مهدی موعود(عج)  تکلیف ما چه خواهد بود.

    یا حق،یا علی (ع) مدد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    سلام بر مهدی (عج)

    چهارشنبه 87 مرداد 23 ساعت 1:24 عصر

    بسم الله

    سالروز میلاد آقا و سرورمان حضرت مهدی (عج)  بر جهان و جهانیان مبارک باد.

     

     


    چه خوشا در اوج مستی که من از نفس بیفتم

         که برای مرغ جانت دگر از هوس بیفتم
     

    دل من دو دیده تر ، به هوای روح پاکت

     همه تن شبای خسته که به یاد تو بخفتم 


    به همه صفای قلبت ، گره نگاه مستت

        ز نگاه خصم مردم ، دلم از جفا بشستم   


    چه خوشا کویر راهت شکن زلف سیاهت

     دل  پر  امید  و  زارم  ز  دعــای تــو   نیفتم


    همه عشق من امیدم ، همه طعنه ها شنیدم

      به فدای چشم ماهت که من از غمت نخفتم
     

    همه ی صفای هستی ، معنی خدا و مستی

    همه بلبلان بخوانند که در انتظارت هستم

     شعر از فاطمه ر.

    عیدتان مبارک 

     التماس دعای فرج

    یا حق، یا علی (ع) مددی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    پاسدار سبز پوش سپاه عشق

    چهارشنبه 87 مرداد 16 ساعت 4:34 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام الله پاسدار خون شهیدان

    سلام بر حسین ،سید الشهداء ، سرور و سالار شهیدان

    و سلام بر پاسداران سبز پوش سپاه عشق

    جان بر کفانی که بدون توجه به کنایه غریب و آشنا لباس خوشرنگ و خوشپوش سپاه اسلام را بر تن کردند و عاشقانه راهی جبهه شدند.

    تا قبل از شروع تجاوز عراق به خاک ایران ، کردستان بود و غرب کشور و منافقین .

    رفتند با آنکه می دانستند فقط گلوله نیست که بر پیکرهایشان فرود خواهد آمد بلکه سرهایشان را از بدن جدا خواهند کرد کما اینکه شهادت همرزمان خود را میدیدند که نامردان گرگ صفت با پیکرهایشان چه کرده اند.

    و با شروع جنگ تحمیلی، قدم هایشان بر خاک جبهه برکت داد و خاک ساکت و راکدش محل رفت و آمد ملایکه شد.

    و اکنون نیز در راه سازندگی کشور در شهر و روستا هر کجا که نیاز باشد به سازندگی می پردازند و همواره گوش به فرمان ولی فقیه زمان بوده و هستند.

    سپاهیان محمد (ص) که مدافع انقلاب و پشتیبان مردم ایران زمینند و هر کجا که ظلمی باشد ساکت نمینشینند.

    بر دوست نیکی می کنند و بر او که بر آنها بد کند نیز احسان میکنند.

    همانان که غذای خود را در جبهه به دشمنانی که لحظاتی پیش به اسیری گرفته بودند می بخشیدند.

    پاسداران سبزپوش سپاه علی (ع) ، که عشق به معبود در وجودشان جوشان بود و خروش فاطمه وارشان قدرت و همت رویارویی با دشمن را در آنان به اوج می رساند.

    آری ،پاسداران نسل اول و دوم انقلاب خمینی ،همچنان  در میدانند  و نسل سوم نیز در کنارشان قد علم کرده اند و ندای لبیک یا مهدی آنها می رود تا  زمین و زمان را مسحور خود کند.

    همت ، باکری ، زین الدین ، باقری ، علمدار ، بابایی و ...در نسل سوم نیز حضور دارند و ندایشان همچمنان به گوش می رسد .

    سپاه سبز پوش خامنه ای با ندای لبیک یا خمینی پرچم سلام بر مهدی (عج) را برافراشته و به سوی ظهور حضرتش قاطعانه به پیش می برد.

    یا حق، یا علی (ع) مددی

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    مهمانی مبعث

    چهارشنبه 87 مرداد 9 ساعت 4:59 عصر

    بسم الله

    باز هم خدا قسمت کرد و توفیق شد به دیدار رهبر عزیز و فرزانه ، سکاندار انقلاب اسلامیمان رفتیم.

    آقا که وارد جایگاه می شوند دل مملو از نورانیت حضور و وجود رهبر می شود.

    حضرت آقا فرمودند :

    از قضیه شعب ابی طالب باید درس گرفت .زندگی پیامبر ص باید میلیمتری مطالعه شود و به جوانان به خصوص توصیه فرمودند که از منابع معتبر و جامع زندگی حضرت محمد ص را مطالعه کنند و از آن درس بگیرند.

    فرموند:پیامبر شریفترین و دانشمندترین مردم مکه قبل از مبعوث شدن به پیامبری بودند.
    مادر اتفاقات زمان پیامبر قضیه شعب ابی طالب بود که 3 سال مسلمانان در نهایت سختی در مقابل دشمنان استقامت و پایداری کردند.
    ایشان فرمودند :طبیعت استکبار این است که اگر یک قدم به عقب بروید او یک قدم به جلو می آید .اینطور نیست که یک قدم به عقب بروید و آنها هم نجابت به خرج دهند خجالت بکشند و یک قدم به عقب بروند.

    ایران در این 30 سال محکم ایستاده است و ایستادگی شرط پیشرفت است.

    فرمودند: ما خوب میدانیم به کدام نقطه می خواهیم برسیم و راه رسیدن به آن نه در جا ایستادن است و نه عقب نشینی.

    فرمودند: ما از ملت فلسطین دفاع کرده و همچنان هم دفاع می کنیم.

    سازمان ملل و حفظ حقوق بشر چطور ادعای حمایت از حقوق بشر را دارد در حالی که ملت مظلوم فلسطین را در خانه خود می کوبند خانه هایشان را بمباران می کنند جوانانشان را می کشند و جامعه بین المللی سکوت کرده است و همچنان دم از حقوق بشر می زند.شرم بر اینها باد...

    من تعجب میکنم از دولتمردان آمریکایی که  از حکومت غاصب و قاتل و زورگو و تروریست دفاع میکند و در عین حال دم از آزادی می زند .آیا آزادی این است که ملتی را در خانه خود بکوبید؟

    شرم بر شما باد....

    اللهم احفظ قایدنا الخامنه ای

    قضیه ای که پیش آمد و برام جالب بود و آموزنده این بود که :
    توی بیت توی حیا یه 8-9 تایی دختر عرب هم سن و سال خودم رو دیدم با یکیشون شروع به صحبت کردم و ازش پرسیدم که از کجا اومدید گفت: من از عربستان بقیه از سوریه ...

    گفتم شیعه اید گفت بله سنی که اینجا نمیاد

    گفتم چرا میان مبعث که میشه سنی ها هم هستند .

    بهش گفتم فارسی از کجا بلدی؟

    با لبخند و  قاطعیتی خاص گفت: رهبر زبانش فارسیه ...باید فارسی بلد باشم...

    در وجودم این حرفش غوغایی به پا کرده....

    عزیز علی ان اری الخلق و لا تری

    یا مهدی عج بر من سخت است که خلق را ببینم و تو را نبینم......

    وای بر ما که ...

    با خودم فکر میکنم امام زمانم زبانش عربی است.  اینقدر عشق به آقا دارم که به  دنبال آن باشم که عربی یاد بگیرم؟

    بله امام قطعا با علم لدنی و الهییشان بر همه زبانها واقفند اما من محبت خودم را به امام زمانم چطور ابراز کنم؟

    این یک گوشه ای  است از بی توجهی ما به امام عصر حضرت مهدی عج که با این برخورد در ذهن من جرقه زد ...

    وگرنه بحث بسیار مفصل تر و وسیع تر است...

    رهبر مسلمانان و شیعیان و آزادگان جهان ،ولی فقیه زمان ، حضرت آیت الله خامنه ای ،محکم و استوار با توکل بر خدا میرود تا پرچم نهضت خمینی  را به دست یوسف فاطمه ، حضرت مهدی عج بسپارد و حضرتش برای همیشه صلح و عدالت و آزادی را بر دنیا حاکم خواهد کرد.

    و این رهبر آزاده ، ایرانی است ،چقدر قدر این نعمت را می دانیم؟

     از جاهای مختلف جهان شیعیان برای دیدن رهبر عزیز و پاینده به ایران سفر می کنند و اعلام می کنند که ولی فقیه زمان خود را شناخته و به او معتقدند ...

    چندی پیش خبرنگاری از سید حسن نصرالله پرسید: میگویند شما معتقدبه ولایت فقیه هستید ،آیا درست است؟سید حسن نصر الله در جواب  گفت:  ما افتخار میکنیم که عضو حزب ولایت فقیه هستیم.

    الآ ان حزب الله هم الغالبون

    عید بر شما مبارک

    التماس دعا

    یا علی ع مددی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    به امید نگاه حسین (ع)

    شنبه 87 تیر 29 ساعت 3:16 صبح

    بسم رب الشهداء

    السلام علیک یا فاطمه الزهراء

    دلتنگ توام یا سیدی یا حسین

    علیک منی السلام

    ای وای من جان بر لبم ،من وارث غم زینبم

    گریه شده روز و شبم

    ماندم در این دنیا تک و تنها،  بدون یار و کس

    ای راس روی نی ، بگو تا کی، بمانم در قفس

    صدها گله دارم به دل ،از این پلیدان ای خدا

    بر روی نی رفته گلم ،خندان عدوی بی حیا

    میمیرم از داغت اخا، من هستم و شام بلا

    طفلان و سرهای جدا، پیرم از این دنیا بدون تو، زخود دل کنده ام

     تنها به امید نگاه تو حسین من زنده ام

    برگو مگر عباس من،

     من را نداند جان خود، اما به پیش محملم ،می بندد او چشمان خود

    من یادگار بوتراب، خون سرم گشته نقاب 

    وای از منو بزم شراب

    آتش زده جانم، به سامانم ،نگاه دشمنان

    طاقت ندارم تا ،ببینم من ،به دستش خیزران

    قرآن من کو پیکرت

    جانم فدای این سرت

    قربان قرآن خواندنت

    قربان صوت حنجرت

     

    یا سیدی و مولای سلام بر تو یا حسین

    ای که قلبم سراسر ، ملک و قلمرو عشق توست یا حسین

    به عشق وجود تو زنده ام یا حسین

    خدا را هزاران بار، خدا را هر لحظه، خدا را هر نفس شکر که حسین (ع) را آفرید و مرا با عشق حسین (ع) آشنا کرد.

    ای ارباب کرم و معرفت و بزرگی حسین جان

    ای سیدی که به هر که بنگری از خود بیخود شود و در دریای نگاهت تا ابد غرق شود حسین جان

    گوشه چشمی یا حسین یا حسین یا حسین

    فلعن الله امه قتلتک

    فاسأل الله الذی اکرم مقامک و اکرمنی بک أن یرزقنی طلب ثارک مع امام مهدی (ع) من اهل بیت محمد صل الله علیه واله

    یا حق ،یا علی ع



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    شلمچه تهران

    دوشنبه 87 تیر 24 ساعت 10:21 عصر

    بسم الله اللطیف

    گاهی وقتها  دست و دلت به نوشتن نمیره...

    یا اینقدر حرف برای گفتن زیاده که ترجیح میدی ننویسی...

    اما یه تیکه کوچکی از بهشت در تهران  هست که هر وقت دلت پر از غم شد و هوای آسمونها رو داشت میتونی بری اونجا و لوح دلت رو جلا بدی و برگردی...

    اگه رفتی گل مریم یـا گلاب یادت نره ...

    یه سالن کوچولو که بهش میگن کهف الشهداء...

    وقتی وارد میشی یه حس عجیبی داره که همه فضای دلت رو پر میکنه...

    حضور شهداش رو واقعا حس میکنی ...

    میفهمی که ایستادند و دارند بهت نگاه می کنند...

    تو اون نور سبز رنگی که سوسو میزنه نور شهیده که چشم دلت رو خیره میکنه...

    اینم بدون که شهدای کهف هم خیلی باغیرتند هم خیلی دل نازک...

    آره ، همه شهدا آخرشند اما خوب طبعا  هر شهیدی یه برجستگی اخلاقی داره...

    کهف الشهداء شلمچه تهران است...

    غریب ، پر صلابت و پر از حرف...

    شهدای کهف هم مثل شهدای شلمچه ...

    یا قمر بنی هاشم ،عباس (ع)

    یا علی ع مدد

    یا علی ع

    یا علی ع

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    یا فاطمه (س)

    سه شنبه 87 تیر 4 ساعت 1:13 صبح

     بسم الله اللطیف

    السلام علیک یا فاطمه الزهرا

    جمع زیبایی بود،

    جبرییل آمده بود،

    علی و جمله ملایک همه آنجا بودند،

    و محمد عرق وحی به پیشانی داشت ،

    و خدا داشت تکلم می کرد ،

    در میان سخنانش غزلی نغز سرود،

    نام این شعر لطیف حضرت فاطمه  بود.

    عید شما مبارک

    یا حق ،یا علی ع مدد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    شهید مجید سپاسی

    شنبه 87 تیر 1 ساعت 5:0 عصر

    بسم رب الشهداء و الصدیقین

    شهیــــد حاج مجید سپاسی

    حاج مجید متولد 1343 بود.

    از سن 15 سالگی به جبهه آمد .یعنی از سال 1359-1360 در نخلستان های شهر آبادان با یک قیضه خمپاره برای جلوگیری از پیشروی ارتش عراق تلاش می کرد.

    مهمات گلوله خمپاره روزانه  سهمیه بندی بود.بنی صدر دستور داده بود که به نیروهای حاضر در جبهه ها مهمات کم بدهند و بعدها کاملا دستور عدم همکاری کردن ارتش با نیروهای سپاه را به فرمانده هان ارتش ابلاغ کرد.

    شهید سپاسی خمپاره انداز (خمپاره چی)بود و از طریق دوستی با فرمانده هان رده های پایین ارتش از آنها مهمات می گرفت و روزی به وسیله یکی از گلوله خمپاره های ارتش یک جیپ عراقی که در حال حرکت پشت خاکریزهای عراق بود را منهدم کرد و پس ار آن در سال 1360 به نیروهای تیپ امام سجاد (ع) پیوست و سپاهی شد که در سال 1362 این تیپ به لشکر 19 فجر تبدیل شد .

    او جزء فرماندهان گردان های ادوات(خمپاره و ...) لشگر گردید.

    خاطره دیگر آنکه در عملیات رمضان در گرمای تابستان 1361 در منطقه پاسگاه زید عراق پس از شکستن خاکریزهای دشمن به همراه یک بسیجی دیگر به نام آقای تقوی در محاصره عراقی ها قرار گرفت.

    مجید سپاسی توانست از محاصره نجات پیدا کند.

    او خود را به ما رساند و ما با یک جیپ به همراه او برای آزادی آن بسیجی به محل محاصره رفتیم و متوجه شدذیم که تانک های عراقی آن بسیجی را شهید کرده و عقب نشینی کرده بودند .جنازه آن شهید را به عقب آوردیم.

    شهید سپاسی در آخرین مسوولیت خود در لشکر به عنوان معاون عملیات لشکر 19 فجر ،شب در عملیات والفجر10 ،در حلبچه بر روی ارتفاعی به نام سه تپان که در کنار دریاچه بندری خان عراق واقع است ؛در حین حمله به نیروهای عراقی به وسیله ترکش خمپاره که به کنار گوشش در شقیقه او اصابت کرد در حالی که ذکر مقدس یا زهرا (س) بر لب داشت به فیض شهادت نایل شد.

    می خواستیم برنامه حمله به نیروهای عراقی برای گرفتن منطقه سه تپان و هانیقل رو طراحی کنیم.

    من و محسن ب. ،قاسم س. ،مجتبی م. ،خداداد الف.،جعفر م. (جمعی از فرمانده هان و مسوولان لشکر) دور هم جمع شده بودیم ، حاج مجید را نیز صدا کردم.چند ساعت قبل از شروع عملیات بود.

    گفتم حاج مجید بیا روی کالک برنامه پیشروی گردان ها و ادامه عملیات(والفجر10 ) را طراحی کن و آخرین آخرین هماهنگی را انجام دهیم . گفت نمیام خودتون طراحی کنید.

    گفتم بیادرسته معاون عملیاتی اما  باید با فرمانده گردان ها بری جلو امشب.

    گفت میرم باهاشون اما خودم میرم.

    اصلا حالت های معمول و عادی نداشت و  مرتب اون روز بعد از ظهر قدم می زد.

    اون روز ناهار و نماز در نزدیکی آبشار بانیشار بودیم که فاصله کمی با منطقه عملیات داشت.وقت ناهار هر چه اصرار کردیم ناهار نخورد و شب با نیروها راهی منطقه عملیاتی شد.

    ساعت 12 شب بود .از 12 تا 1 شب هر چه فرمانده لشگر به او بیسیم می زد صدای او را نمیشنید .

    نهایتا از معاون لشکر و بیسیم چی او پرسیدم که حاج مجید کجاست؟گفتند مجروح شده.گفتم گوشی بیسیم را به او بدهید صحبت کند .گفتند نیمتواند صحبت کند.

    متوجه شدم که او شهید شده و به آنها گفتم چرا زودتر به من نگفتید و در فقدان او زیاد گریستم چرا که شهیدی بود که 8 سال در جبهه در کنار هم بودیم.

    او در 29  اسفند 1366 در 23 سالگی ،در حلبچه به شهادت رسید.

    حاج مجید برای ازدواج در سال 1365 چند روزی را مرخصی گرفت .خانواده دختر به او گفته بودنددیگر نباید به جبهه برود و ایراداتی گرفته بودند.او به جبهه برگشت و گفت دیگر زن دنیایی نمیخواهم و میخواهم که حوری بهشتی نصیبم شود.

    شهید حاج مجید خیلی نوشابه های ساخت وزارت سپاه پاسداران به نام کوثر را دوست می داشت.

     و در گرمای شلمچه پس از هر غذا از نوشابه ها می نوشید به حدی که بین بچه ها معروف به نوشیدن نوشابه کوثر شده بود .

    به ما می گفت من که شهید شدم مرا با نوشابه کوثر غسل دهید.

    بعد از شهادتش بین بچه ها بحث شده بود و به این نتیجه رسیدیم که منظور او از نوشابه کوثر آب مقدس حوض کوثر بوده است.

    حاج مجید جوانی شوخ طبع ،رشید و نورانی بود و بر گونه سمت چپ او علامتی بود.

    او در زمان هایی که از جبهه به اهواز می آمد فوتبال بازی میکرد و به بازی فوتبال علاقه داشت .

    ما پس از شهادت او و پس از جنگ، تیم فوتبال لشکر 19 فجر را به نام تیم فوتبال فجر شهید سپاسی نام نهادیم که اکنون نیز از تیم های مطرح و فعال باشگاه های کشور است.

    سلام خدا  بر شهید مجید سپاسی و دیگر غیرتمندانی که در راه دوست شربت شهادت نوشیدند.

    باشد که رهروی راهشان باشیم و خون شهدا را خواسته یا ناخواسته پایمال نکنیم.

    گوشه ای از وصیتنامه شهید مجید سپاسی

    به نام او که زنده به اویم، یارم اوست. /مقصودم اوست./مفتوحم اوست./خدایا آرامش بر ما فرو فرست و به هنگام برخورد با دشمن پایدارمان بدار./  

    شادی روحش صلوات

    یا علی ع مدد

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    دیوانه دل

    پنج شنبه 87 خرداد 16 ساعت 6:0 صبح

    بسم رب الشهداء و الصدیقین

    باذن الله وارد شدم.

    السلام علیک یا اهل بیت النبوه و  معدن الرساله و مختلف الملایکه و منزل الوحی

    سلام بر شما باد ای خاندان نبوت و معدن رسالت و ای که منزلتان محل رفت و آمد ملایکه و نزول وحی می باشد.

    گوشه ای رفتم و در کناری نشستم.

    دو امام بزرگوار و سیدان اهل بهشت و دو خواهرشان را می دیدم که در سنین خردسالی بودند.

    بانو به امور منزل مشغول بودند و امیرالمومنین حیدر نیز در منزل حضور داشتند.

    فضه نیز در انجام کارهای منزل به بانو کمک می کرد.

    درب منزل زده شد.این صدای زدن درب با همیشه فرق داشت.

    صدای مردانی از پشت در می آمد . صدای کوبیدن در ، همانند لگد کوبیدن به تخته چوبی بود.بانویم که از بغض و کینه مردم مدینه نسبت به ولی المومنین حیدر ع خبر داشت تصمیم گرفت تا خود پشت در رفته و بپرسد ماجرا از چه قرار است تا شاید اگر برای جنگ و حرمت شکنی علی ع آمده اند ، حرمت فاطمه را که دخت رسول خدا صلی الله علیه واله است را نگاه دارند و از نیت خود بازگردند.

    بانویم فاطمه که سلام خدا بر او باد پشت در آمد و پرسید که چه می خواهند که چنین صدا را بلند کرده و بر در لگد می زنند.

    ناگهان دیدم که دود از زیر در وارد خانه می شدو در را دیدم که از پایین آتش گرفت. آری شعله های قرمز و زرد و داغ آتش را می دیدم .

    فاطمه زهرا س دختر رسول خدا پشت در بود....دود جلوی چشمانم را تار کرد .

    نمی دانم دود بود که مانع دیدن می شد یا تحمل باور اینچنین حرمت شکنی اهل بیت پیامبر ص بود که به سرم فشار می آورد و دیده ام را تار می کرد.

     دیدم در نیم سوخته را با لگد باز کردند و میخ قطور آهنی در را دیدم.فاطمه را دیدم که با نهایت توان در به جلو هل می داد ا مانع از برخورد آن با خود شود و از محسنش مواظبت می کرد.

    فاطمه دختر رسول خدا بی هو ش شده بود و  بر زمین افتاده بود.

     همه این اتفاقها در زمانی کوتاه رخ داد .دیدم که علی ع سراسیمه بر بالین فاطمه آمد و فضه نیز.

    علی ع او را به فضه سپرد و از خانه بیرون رفت.

    آن مرد را که بر در لگد کوبیده بود به زمین کشید .

    اما علی ع تنها بود و مأمور به سکوت و آنها چهل نامرد سواره مجهز به آلات جنگی بودند.

    دست علی را بستند و در کوچه های بنی هاشم او را می کشیدند.

    فاطمه به هوش آمد و اولین کلامش این بود ....فضه علی را کجا بردند؟

    علی ، ولی خدا ، جانشین پیامبر ،هم او که که پیامبر بارها و بارها در شایستگی و بایستگی جانشینیش سخن گفته بود.

     علی حجت خدا بر زمین و امام من و مسلمین را کجا بردند؟
    دیدم که بانو دست به کمر گرفت و با تمام وجود برخواست تا راهی مسجد شود.

    زنان بنی هاشم به دور خانم حلقه ای درست کردند و بانو را تا مسجد همراهی کردند و از هیبت و شجاعت گویا پیامبر ص زنده شده بود.

    زمانی که زهرا س به مسجد رسیددید که علی را جلوی مسجد با دست بسته نگاه داشته اند و به شمشیر تهتدید می کنند تا با آنان بیعت کند.

     خدایا علی که با قاصبان ولایت و بر زمین زنندگان حرف و خواسته پیامبر ص بیعت نخواهد کرد،پس جان علی در خطر است.

    آه ،مولاتی ....کاش ما شیعیان واقعیتان باشیم و ای کاش در آن کوچه ها تنها نبودیدو فدایتان می شدیم.

    بانو را دیدم که به قسمت زنانه مسجد رفت و صدا بلند کرد که اگر علی را رها نسازید هم اکنون نفرینتان خواهم کرد.

    پایه های مسجد مدینه به لرزه در آمدو صدای علی ع بود که بانگ برداشت یا فاطمه از شما تقاضامندم که نفرین نکنی.

    و آن نامردان علی ع را رها کردند که صدایش در مسجد پیچیده بود و از فاطمه می خواست که این قوم را نفرین نکند،چرا که نور زهرا س قبل از افرینش هر چیزی افریده شده بودو ..... عجب صبری خدا دارد....و اگر فاطمه نفرین میکرد بعید نیست که نه مدینه بلکه زمین و زمان را کن فیکون می ساخت.

    علی ، فاطمه را کمک کرد .به مدینه برگشتند.بانو را دیدم که انگار ده سال پیر تر شده بود.

    خمیده و دست بر کمر گرفته بود...

    و علی نیز ....آن علی چند ساعت قبل نبود.

    خدایا اهل مدینه چه کردند؟

    مگر فاطمه دختر پیغمبر خدا نیست؟

    مگر علی تربیت یافته دست رسول و دختر پیغمبر خدا نیست؟

    مگر پیامبر حرمت اهل بیت را مرتبا گوشزد نمی کرد؟

    مگر رسول هر بار که به سفر یا جنگ می رفت آخرین خانه ای که از اهل آن خدافظی می کرد خانه فاطمه و اولین خانه ای که هنگام بازگشت به آن وارد می شدخانه فاطمه نبود؟

    بچه ها گرد مادر را گرفتند....

     وای که قلم تاب نوشتن ندارد و کلام توان توصیف را از دست می دهد.

    و آنچنان حرمتی که شکستند سنگین بود که اکنون نیز پیروانشان جهالت و شدت بغض و کینه آن مردمان را باور نمی کنند و می گویند که فاطمه بیمار شد و از دنیا رفت .

    پس اگر بانو به بیماری از دنیا رفت چرا قبر او مخفی است؟
    چرا خواست شبانه او را به خاک بسپارند؟

    چرا خواست بانو او بد که در تشییعش فقط چند نفر از شیعیان راستین که به تعداد انگشتان دست نمی رسیدند حاضر شوند و نخواست که دیگر اهل مدینه بر پیکر پاک و مطهرش نماز گزارند؟

    آری ، فاطمه شجاعت را به اوج رساند.

     و این نیز ابراز نارضایتی بانو به غاصبان خلافت و قاتلان محسن و خود است.

    یا فاطمه (س) دعا کن تا ابد در راهت ثابت قدم بمانبم.

    دعا کن مهدی عج را تنها نگذاریم که آقا فرمودند اگر شیعیان ما به اندازه آب خوردنی مارا می خواستند فرج حاصل می شد.

    دعا کن شیعه شویم و شیعه بمانیم بانو.

    اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدایهم اجمعین

    یا حق ،یا علی ع



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شهادت را امیدی بود روزی...
    [عناوین آرشیوشده]