• وبلاگ : ديوانه دل
  • يادداشت : عشق تا بينهايت
  • نظرات : -5 خصوصي ، 20 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    سلام و خسته نباشيد

    مجددا بروز شدم

    خدانگهدار

    سلام دوست عزيز خوشحالم كه به من سر زدين و از اينكه نظر دادين وبلاگ قشنگي دارين .راستش من حال مي كنم با بچه هايي كه از جبهه ميگن اميدوارم كه هميشه موفق باشي.ضمنا اگه با موافق بودي خوشحال ميشم به ما بپيوندي لينك گروه تو وبلاگم هست. يا علي التماس دعا

    سلام .

    عرض تبريك منو بابت ميلاد حضرت مسيح عليه السلام

    و همچنين راه اندازي مجدد وبلاگ ديونه دل پذيرا باشيد

    به فرمايش مقام معظم رهبري :

    امروز زنده نگهداشتن ياد و خاطره شهدا كمتر از شهادت نيست

    انشالله كه توفيق شهادت نصيب همگان گردد

    وبلاگتون هم قشنگه و هم مطالب خوبي داره

    باميد ديدار

    عزت زياد

    به نام حضرت دوست .....

    مولا جان...

    زمانه پر اشوبي است

    در تپش ثانيه هاي روزگار عمرم,

    دير زماني است, ارامشم را به باد فراموشي سپرده ام.

    در کوچه پس کوچه هاي بن بست انتظار ديده ام,

    در واپسين لحظات ادينه,

    همچنان چشم به راه امدنت بودم.

    باورم نمي شد

    گمان نمي بردم که باز هم ادينه اي گذشت و اما نيامدي...

    اما به ناگاه, در هياهوي سکوت بر غروب نشسته

    باد پاييزي وزيدن گرفت.

    در هجوم افکار پرتلاطم,

    ندايي دروني, از اعماق وجودم, فرياد براورد:

    انتظارتان را بنگريد...!

    به کدامين دل نواي العجل داريد؟

    به کدامين منتظر, ديده هايتان در افق خيره مانده است؟

    غروب خورشيد را بنگريد...

    ايا نشاني از براي خجلت نبود؟

    شکوه هاي پرندگان و فرياد جمادات را مي شنويد؟

    منتظران چشم به راه, ...

    ديده از افق فرو گيريد...

    به درون خود بنگريد....

    بوي انتظار را در بهار دلهايتان استشمام مي کنيد؟

    پس به کدامين بهار, به انتظار نشسته ايد؟

    به کدامين منتظر, در افق چشم دوخته ايد؟

    به کدامين عابرو, ادعاي امدن داريد؟

    به کدامين دل, نواي العجل داريد؟

    به کدامين انتظار, منتظريد؟

    به ناگاه,

    در تلاطم ثانيه هاي خجلت و شرم,

    اخرين سخن, اين بود...

    "استغفرالله و اسئله التوبه"

    امين يا رب العالمين

    سلام بزرگوار ....

    به نام حضرت دوست .....

    مولا جان...

    زمانه پر اشوبي است

    در تپش ثانيه هاي روزگار عمرم,

    دير زماني است, ارامشم را به باد فراموشي سپرده ام.

    در کوچه پس کوچه هاي بن بست انتظار ديده ام,

    در واپسين لحظات ادينه,

    همچنان چشم به راه امدنت بودم.

    باورم نمي شد

    گمان نمي بردم که باز هم ادينه اي گذشت و اما نيامدي...

    اما به ناگاه, در هياهوي سکوت بر غروب نشسته

    باد پاييزي وزيدن گرفت.

    در هجوم افکار پرتلاطم,

    ندايي دروني, از اعماق وجودم, فرياد براورد:

    انتظارتان را بنگريد...!

    به کدامين دل نواي العجل داريد؟

    به کدامين منتظر, ديده هايتان در افق خيره مانده است؟

    غروب خورشيد را بنگريد...

    ايا نشاني از براي خجلت نبود؟

    شکوه هاي پرندگان و فرياد جمادات را مي شنويد؟

    منتظران چشم به راه, ...

    ديده از افق فرو گيريد...

    به درون خود بنگريد....

    بوي انتظار را در بهار دلهايتان استشمام مي کنيد؟

    پس به کدامين بهار, به انتظار نشسته ايد؟

    به کدامين منتظر, در افق چشم دوخته ايد؟

    به کدامين عابرو, ادعاي امدن داريد؟

    به کدامين دل, نواي العجل داريد؟

    به کدامين انتظار, منتظريد؟

    به ناگاه,

    در تلاطم ثانيه هاي خجلت و شرم,

    اخرين سخن, اين بود...

    "استغفرالله و اسئله التوبه"

    امين يا رب العالمين

    سلام بزرگوار ....

     <      1   2