خون تو در رگ های من است. - دیوانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیوانه دل

خون تو در رگ های من است.

شنبه 87 اردیبهشت 21 ساعت 2:21 صبح

بسم رب الشهداء

السلام علیک یا فاطمه الزهراء

وقتی وارد جبهه شد ،اول از همه خاک زیر پایش توجهش را جلب کرد. همان طور که داشت روی زمین را نگاه می کرد و به خاک خیره شده بود ناگهان بوی خاصی به مشامش رسید .بویی که هم شیرین بود ، هم پر از از غربت.

سرش را بلند کرد ، همه چیز در نظرش نورانی جلوه می کرد.آن بسیجی ، آن لباس خاکی...چفیه سفیدی که روی شانه اش انداخته بود با آن خطهای سیاهی که داشت. سرش را پایین انداخت و به پوتین های سیاهش که برای خواسته دلش ، آن ها را واکس زده بود چشم دوخت.نگاهش پر از احساس بود . سرش را بلند کرد و دوباره بسیجی را زیر نظر گرفت.لبخند زیبایی بر لب داشت.

 اما او نمی توانست بخندد. دستش را لای موهایش برد و همزمان نفسی عمیق کشید. به سختی نفسش را از بینی بیرون داد .بسیجی همچنان با لبخند به او می نگریست.

صدایی بلند او را به خودش آورد . پلکی زد و دیگر آن بسیجی را ، لباس خاکیش را ،چفیه اش و آن لبخند زیبا را ندید.

هنوز در همان محل ، در جبهه ایستاده بود.

به دور دستها در افق چشم بسته بود و صدای قلب خود را می شنید.

فرشتگان به سویش می آمدند.

در دم نسیمی وزید و روحش را نوازش داد.

آری ، همان لبخند زیبا بر لبانش نقش بست.

دیدم او را با همان چفیه ،با همان لباس خاکی و با همان پوتین ها.

به انتظار نگاهم ایستاده بود... 

(ای شهید ، ای کشته راه الله

خون تو در رگ های من جاری می شود و مرا حس تازه ای می بخشد.

حسی غریب که مرا به سوی معبود ازلی جذب می کند.

تو دعا کن که من نیز خاکی شوم .

و رفتار و سکناتم نشان دهد که این خون توست که در رگ های من جاری شده است.

تو دعا کن که مولایمان حسین ع همانطور که تو را پذیرفت مرا نیز به درگاه پر مهر و محبتش بپذیرد.

دعا کن که من نیز مانند تو ((عند ربهم یرزقون)) بشوم.

تو برای غریبی مولای ما دعا کن.

تو دعا کن ...دعا کن...دعا )

یا حق ، یا علی ع مدد

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شهادت را امیدی بود روزی...
    [عناوین آرشیوشده]