شهید سید مجتبی علمدار - دیوانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیوانه دل

وصیتنامه شهید سید مجتبی علمدار

شنبه 87 اسفند 10 ساعت 5:23 عصر

بسم رب الشهداء و الصدیقین

وصیتنامه سردار شهید اسلام، مداح اهل بیت ( ع )

جانباز شهید حاج سید مجتبی علمدار


شهادت میدهم و پسندیده ام خدا را به پروردگاری و اسلام را برای دینداری و محمد ( ص ) را به پیغمبری و علی ( ع ) را به امامت و حسن ( ع ) و حسین ( ع ) علی ( ع ) و محمد ( ص )وجعفر ( ع ) و موسی ( ع ) و محمد ( ع ) و علی ( ع ) و حسن ( ع ) و قائم آل محمد مهدی موعود ( عج ) را امام و پیشوایان بر حق و رهبران اسلام بعد از پیغمبر ( ص ) از دشمنانش بیزارم و دوستانشان را دوست دارم .


اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است. پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید. به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.

به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای قربت فرزند فاطمه ( س ) ( مقام معظم رهبری ) را که همان ناله غریبانه فاطمه ( س ) خواهد بود به گوش برسد.

 همان طوری که زمان امام خمینی ( ره ) گوش به فرمان بودید و در صحنه های انقلاب حاضر و آماده ایثار از جان و مال و زندگی جهت هر چه بارورتر شدن درخت تنومند اسلام ناب که 1400 سال پیش بدست توانای خاتم پیغمبران محمد بن عبدالله ( ص ) کاشته شده و با خون فاطمه زهرا( س ) بین درب و دیوار و عرق خون آلود پیشانی حیدر ، جگر پاره امام حسن ( ع ) در میان تشت ، بدن پاره پاره و رگ بریده حلقوم ابی عبدالله ( ع ) و خونهای جاری شده از ابدان شهدای کربلا و کربلای ایران آبیاری شد باشند نگذارید که آن واقعه تکرار شود ! حتما می پرسید کدام واقعه ؟

همان واقعه ای که بی بی فاطمه زهرا ( س ) نیمه دل شب دست به دعا بردارد که اللهم عجل وفاتی همان واقعه ای که علی ( ع ) از تنهایی با چاه درد دل کند همان واقعه ای که امام حسن مجتبی ( ع ) را سنگ بزنند و آنقدر مظلوم و غریبش کنند که بعد از مرگش جنازه اش را تیرباران کنند ، همان واقعه ای که امام حسین ( ع ) فریاد بزند ( هل من ناصر ینصرنی ) فقط پیکرهای بی سر شهداء تکان بخورد همان واقعه ای که امام صادق ( ع ) بفرمایند : به تعداد انگشتان یک دست یار و یاور واقعی ندارم همان واقعه ای که ... و نهایتا همان واقعه ای که امام خمینی ( ره ) بگویند : من جام زهر نوشیده ام و ناله غریبانه ( اللهم عجل وفاتی ) او فاطمه ( س ) را به گریه آورد !!!

شیعه هل مسلمونا ، حزب اللهی ها ، بسیجی ها و ... نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود .

بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد ، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بستند و ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند. وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنید و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بر روی صورتم بگذارند و قبل از آنکه مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جد غریبم فاطمه زهرا ( س ) و جد غریبم حسین ( ع ) را بخواند .

به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس

چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است

و از مستمعین گرامی می خواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم می گویم : ( من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی می ترسم شما را به حق پنج تن آل عبا تا می توانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر را برای من بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید بسوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی ( عج ) و فاطمه ( س ) را صدا بزنید ... )

کی واهمه دارد ز مکافات قیامت  آنکس که بود در محشر به پناه حسین (ع)

سردار شهید اسلام سید مجتبی علمدار فرزند سید رمضان

محل ولادت – ساری

سال ولادت – 11/10/1345

محل شهادت – بیمارستان ساری ( بر اثر جراحات شیمیایی از جنگ )

سال شهادت – 11/10/1375

محل دفن – گلزار شهدای ساری

 

التماس دعا

یا فاطمه س، مدد 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    علمدار خطه ی مازندران

    سه شنبه 87 بهمن 29 ساعت 10:36 عصر

    بسم رب الشهداء و الصدیقین

    علمدار خطه ی مازندران

    غروب پنج شنبه به اتفاق یکی از همکارانم به سمت ملا مجدالدین ساری حرکت می کنیم تا درکنار مزار شهدا عقده های دل را وا کرده و با آن ها به درد دل بنشینیم . آرامگاه ،  عصر پنج شنبه  بسیار شلوغ است . بعد از خواندن زیارت نامه شهدا به سمت قطعه ی شهدا می رویم . با سکوتی کامل و در خود فرو رفته از هر ردیف می گذریم . چشم مان بر سنگ نوشته ها می افتد ، یکی در شلمچه ، دیگری در فاو ، آن یکی در هفت تپه ، شهیدی از مهران ، آن یکی در دهلران و دیگری در درگیری با منافقین به شهادت رسیده است . آن ها چقدر مظلومند و غریب . روی سنگ قبری ، شاخه گلی پرپر شده قراردارد و روی سنگ قبر دیگری خاک !  بر سرمزاری نیز، یک نفر در حال خواندن قرآن است . عابران در حال گذر، فاتحه ی دسته جمعی می خوانند .

    به سمت  قطعه ای  دیگر می رویم قبرها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاریم . در همین هنگام دلم به من نهیب می زند و می گوید تویی که این گونه راحت از کنار آن ها می گذری باید بدانی آنان چه کسانی اند و چه کرده اند و چه رشادت ها از خود نشان داده اند  تو این گونه آزاد و فراغ بال زندگی  کنی .  در همین افکار هستم که  جمعیتی  نظرم را به سوی خود جلب می کند . به همکارم می گویم : آن جا چرا شلوغ است ؟  حس کنجکاوی و حس خبرنگاری ما را بر آن سو می کشد . در کنار قبر می ایستیم . روی سنگ قبر نوشته شده است « شهید سید مجتبی علمدار».

    با دیدن نام این شهید به یاد یکی از دوستان هیئت تحریریه می افتم که می گفت :

    «شهید علمداریکی از پر آوازه ترین شهیدان استان مازندران است ،

    مداح اهل بیت شهید سید مجتبی علمدار

     ولادت 21 رمضان، 11 دی ماه سال 1345 جانباز شیمیایی که در سال 1375 بعداز سال ها درد و رنج به شهادت نایل آمد . شگفت آور آن که روز و ماه تولدش بنابر سال شمسی با روز و ماه شهادتش یکی است .سر دبیرمان می گفت :بیشتر زنگ هایی که خارج  استان به ما زده می شود به ما می گویند: « چرا از شهید علمدار چیزی نمی نویسید ؟ « راستی چه شده است در بین چهارده هزار شهید استان مازندران و گلستان او را بهتر از همه می شناسند . همین بهانه ای می شود تا گزارشی تهیه نماییم .  از آن جا که اسلحه خبرنگاری یعنی دوربین ،  ضبط ونوار را به همراه داریم تصمیم مان را عملی می سازیم و با کسانی که در اطراف قبر این شهید جمع شده اندبه گفت و گو می پردازیم اکثر کسانی که  حضور دارند به کاری مشغول هستند ، یکی خرما و دیگری شیرینی پخش می کند ، یکی گلاب می پاشد ، دیگری قرآن می خواند و دختری نیز شاخه گل های گلایل و رز قرمز و سفید و صورتی را  روی سنگ قبر مرتب می کند .

    بر حسب اتفاق مادر شهید علمدار نیز در آن جا حضور دارد و ما هم برای شناخت و معرفی بیشتر سید مجتبی با مادر او به گفت و گو می نشینیم : « مادر هر شهید » غروب هر پنج شنبه بی قرار می شود  همین که در کنار مزار فرزندش قرار می گیرد و فاتحه ای  می خواند آرامش پیدا می کند و اگر یک پنج شنبه به دلیلی نتواند بیاید ، انگار که چیزی گم کرده است .»

    همکارم از او می پرسد  : « چه ویژگی های اخلاقی در شهید علمدار وجود داشت که بعضی این گونه به او معتقدند تا جایی که از او حاجت می خواهند ؟ »  در پاسخ مان می گوید  : « او خالص بود و عشق به ائمه داشت . بدون تظاهر و ریا فعالیت هایی را برای یتیمان انجام می داد » .کمی مکث می کند و می گوید : « روزی دختر هشت یا نه ساله ای را دیدم که کنار قبر شهید  گریه می کند . پرسیدم : مگر شما شهید را می شناختید ؟ دخترک در جوابم گفت : « زمانی که شهید علمدار مربی قرآنم بود در مسافرتی با او همراه بودم .» بعد فهمیدم  آن دختر فرزند شهید است و سید مجتبی به فرزندان شاهد و یتیمان عشق می ورزید . او همیشه به من می گفت : « چون فرزندان شاهد کسی را ندارند ، ما وظیفه داریم به اندازه فرزندان مان به آنها توجه کنیم » . از او می پرسیم آیا از شهید فرزندی به یادگارمانده : « بغض می کند و می گوید دختری به نام زهرا » به او می گویم خاطره ای از شهید برای مان بگوید . او می گوید بهتر است خوابم را بگویم : « دو شب پیش از شهادت ، او را در عالم خواب دیدم که در حال کندن قبرش بود. به او گفتم : پسرم تو که حالت مساعد نیست این چه کاری است که  انجام می دهی ؟  خسته می شوی ؟ در جوابم گفت : مادر مگر خبر نداری که من خانه ای خریده ام که باید آن را درست کنم » دو روز بعد ، « در حال انتقال از بیمارستان امیر مازندرانی  به تهران در حالی که ذکر یا حسین (ع) و یا زهرا(س) بر لب داشت جان سپرد… »

     

    با همسر شهید نقی زاده که در کنار قبر شهید علمدار با او آشنا شدیم به ما می گوید: من به او اعتقاد دارم. « هنگامی که به خواستگاری دخترم آمده بودند ،  مردد بودم. نمی دانستم با این مسئله چگونه برخورد کنم تا این که آمدم این جا از شهید علمدار خواستم که مرا در این امر مهم یاری کند. به او گفتم شوهر من همانند شما جانباز شیمیایی بوده وبه شهادت رسید اورا به جدش قسم دادم و گفتم به فکر دخترم باش تا هرچه خیر اوست در سر راهش قرار گیرد و شکر خدا نیز چنین شد. »

     

    سید محمد عالی نژاد ، رییس مرکز فنی و حرفه ای 22 بهمن ساری با شهید علمدار از طریق یکی از دوستانش آشنا  شده بود ، .او می گوید : شهید علمدار در بازی بسکتبال هر بار برای پرتاپ توپ به سمت سبد بازی حرکت می کرد  نام امام زمان (عج) را بر زبان جاری می ساخت.و تعجب این که پرتاپ توپش همیشه به گل می نشست .  معافی ، کارشناس حقوق قضایی در مورد شخصیت شهید علمدارمی گوید : « شهید علمدار به عنوان یک بسیجی در راه خدمت به نظام ، حفظ نوامیس و دفاع از کشور در جنگ تحمیلی حضور فعال داشت . در دوران سازندگی برای حفظ وحدت وانسجام نیروهای متدین تلاش و کوشش می کرد و با مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت در خدمت اهل بیت بود تا این که به شهادت رسید .» او ایمان را دلیل بر جستگی و متمایز بودن شهید علمدار می داند و می گوید : « هر چه درجه ی ایمان رفیع تر باشد انسان ها را متمایز می کند . »

     

    آقای بی نیاز که هم محلی شهید علمدار است در مورد اومی گوید : « قبل از شهادتش می دانستم که او کربلایی است و باید می رفت . و در زمان رفتن شور و حالی خاصی داشت و هنگامی که تربت امام حسین را به او دادند در آن زمان همه ،  دیدند که چقدر راحت پرواز کرده بود .» فرزند شهید سید هادی رضایی او را سالار و بزرگوار معرفی می کند « من هر وقت به آرامگاه می آیم اول به زیارت قبر شهید علمدار و بعد بر سر مزار پدر خود حاضر می شوم ، او علت این کارش را این گونه بیان می کند : « شهید علمدار یکی از یاوران حضرت زهرا (س) بود. ا و نام حضرت زهرا (س) را با حالتی خاص و عاشقانه بر زبان جاری می ساخت به طوری که مارا منقلب می ساخت . او به ما می گفت : اگر در هر مشکلی نام حضرت زهرا (س) را سه بار بر زبان جاری کنیم ، مشکل مان حل می شود  و من نیز با این کار حاجت گرفتم . او مشوق خیلی خوبی برای من بود » .

     

    عباس علی حاجیان از طریق برادر آزاده مسکار با شهید علمدار آشنا شده است ا ونیز هر بار که به آرامگاه می آید ، بر سر مزارشهید  فاتحه ای  می خواند . او از ما می خواهد با توجه به ترافیک تبلیغات تلویزیون و ماهواره و غیره ، رغبتی را در جوانان ایجاد کنیم تا جوانان حافظان اصلی انقلاب اسلامی شده و خادمان واقعی وطن را بشناسند و آن ها را الگو و سر مشق خود در زندگی قرار دهند .

     

    جوانی که درحال خواندن قرآن است نظر مارا جلب می کند.   پس از سلام و احوال پرسی از او می خواهیم نحوه ی آشنایی با شهید را برای مان    بگوید : از طریق برادرم با شهید آشنا شدم . امشب  آمده ام تا از اوحاجت بگیرم . و البته تا به حال چند بار حاجتم را از ایشان گرفتم . » او معتقد است « انسان وقتی زندگی اش تباه می شود که راه شهدا را ادامه ندهد ». او می گوید: « ما باید قدر شهدا را بدانیم واز خود بپرسیم که آن ها برای چه رفته اند و برای چه به شهادت رسیده اند .»

     

    در حال خروج از مزار کودکی را می بینیم که با اشاره به مادرش می گوید : « مامان این جاست » . من و همکارم با تعجب به هم نگاه می کنیم. مادرش به سمت ما می آید . پس از سلام از مادرش می پرسیم که منظور فرزندتان قبر کدام شهید است؟ خانم با لبخند می گوید : « شهید علمدار » و بعد ادامه می دهد : « بار دوم است که به این جا آمده ایم چون من فراموش کرده بودم پسرم راه را به من نشان داد » . نام فرزندش محمد حسین است . مادرش می گوید : « یک بار اورا به این جا آوردم و« سی دی » شهید علمدار را برای او خریدم . هر کس که به منزل ما می آید سی دی را برایش روشن می کند .  او در طول راه آن قدر به من و پدرش گفته بود که : « گل نخریدیم ؟ شمع و کبریت نخریدیم » که ما وادار شدیم شمع بخریم .

    با تاریک شدن هوا ، آرامگاه آهسته آهسته خلوت می شود وما نیز قصد رفتن می کنیم . وقتی از کنار  مزار  شهید علمدار می گذریم نگاهی به قبرش می کنیم . شمعی را که محمد حسین روشن کرده بود هنوز روشن است . چند لحظه ای مکث می کنیم و من به نور کم شمع خیره می شوم این جمله شهید مطهری از ذهنم عبور می کند :

     « شهدا شمع محفل بشریتند . » 

    شهید علمدار 

     شهید سید مجتبی علمدار

    شهید علمدار

     

    شادی روحش صلوات

    التماس دعا

    یا فاطمه (س)، مددی

    از "ژاکلین ذکریای ثانی" تا "زهرا علمدار"

    ویژه نامه علمدار عشق

    ویژه نامه شهید علمدار(2)

     مداحی با صدای شهید علمدار

    یا فاطمه (س)

    مناجات با صاحب الزمان(عج)

    امشب دل از یاد شهیدان تنگ دارم



    نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شهادت را امیدی بود روزی...
    [عناوین آرشیوشده]