به رنگ خدا - دیوانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیوانه دل

به رنگ خدا

دوشنبه 85 خرداد 22 ساعت 10:4 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

هر لحظه شهید راه حق باش

شنیده بودم که شهید،جان خود را به راحتی تسلیم حق می کند به مانند بو کردن گلی.

پدرم و دیگر رزمنده ها گفته بودند که در جبهه پیکر شهدا نورانی بود و صورتهایشان متبسم.

تصور می کردم لحظه شهادت و چگونگی اش را.

اما با چشمان خود ندیده بودم.

همیشه به شهید و شهادت و آرمانهای عظیم و مقدس در زندگی ام فکر می کنم.

و اینکه آیا می توان مرگی غیر از شهادت و به مانند شهید داشت؟.

لحظه جان دادنش را برایم توصیف کردند ...لا اله الا الله ، اشهد ان لا اله الا الله ، محمد رسول الله ،علی ولی الله...یا فاطمه الزهرا.

"فکر کردیم از هوش رفته اما اورزانس آمد و گفت همان لحظه در دم جان به جان آفرین سپرده است."

سختی جان دادن را تا کنون شنیده ای؟...

اما مرگ این بزرگوار به مانند مرگ شهدا بود.

و زمانی بیشتر متحیر شدم و شنیده هایم را به باور یقین رساندم که چهره اش را دیدم.

چهره ای که با تربت امام حسین ع و سربند و دستبند تربت پاکش و آب زمزم و فرات آراسته بودند.

آرام ، روشن و نورانی شده بود.

و لبخندی که بر لبانش نقش بسته بودو زندگان که بالای سر او به یاد دوران حیاتش در دنیا، ندای یا حسین ع سر داده بودند.

و ما مرده ایم و او زنده شده بود...

آن زمان در دم فهمیدم که می توان به مانند شهدا رفت.

که باید لحظه لحظه زندگی دنیویت رنگ و بویی خدایی بگیرد و هر لحظه شهید راه حق باید بود.

و این بانو ،مادر جانباز 70% بود که قریب 25 سال از فرزند جانبازش پرستاری کرد.

معلم قرآن و ذاکر و مداح اهل بیت بود و بنده همیشه شاکر خدا و هرگز کسی شکوه ای از رنج هایی که به پای فرزند جانبازش کشید از او نشنید.

هر لحظه که فرزند عزیز و جوان خود را در آن حال می دید به طبیعت مادری می مرد و زنده می شد اما خدا هم از او گلایه ای نشنید و فقط بعد از مرگش بود که مارا از رنج و دردی که صبورانه متحمل می شد با قطعه شعری که در وصیتنامه اش نوشته بود آگاه کرد.

کسی که ناز مرا می کشید، مادر بود
کسی که حرف مرا می شنید، مادر بود
کسی که رنج به پایم کشید، مادر بود
کسی که شیره جانش مکیدم من، مادر بود
کسی که در دل شب از صدای گریه من می جهید، مادر بود
کسی که خار می رفت پای من می دوید، مادر بود
چو غنچه جامه به تن می درید، مادر بود
کسی که پای نبی رنج کشید، مادر بود....مادر جانباز (محمد نبی ن. که در عملیات محرم ،در آبان ماه سال 1361،در سن 16 سالگی به مولایش حضرت عباس ع اقتدا کرد و با اصابت ترکش به گردنش به درجه رفیع جانبازی رسید.)



برای شادی روح این اسوه صبر و ایثار که به حضرت زینب کبری س اقتدا کرده بود دعا کنید و فاتحه بخوانید، باشد که در جوار رحمت حق و سفره بانو زینب س و مادرش فاطمه زهرا س مورد رحمت و مغفرت حق تعالی قرار گیرد.



اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد
و مماتی ممات محمد و ال محمد
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

یا علی ع مددی




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شهادت را امیدی بود روزی...
    [عناوین آرشیوشده]