خاطرات محرم (4) - دیوانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیوانه دل

خاطرات محرم (4)

شنبه 84 بهمن 15 ساعت 1:32 صبح

سلام

امروز صبح موفق شدم برم جلسه صبح شهرک غرب رو.

محشر بود زبان حال حضرت زینب س.

حرفهایی که تا حالا نشنیده بودم ، مطمین هم هستم همه جا و همه کس نمیزنند و نمی تونند زبان حال حضرت زینب س رو بخونند.

السلام علیک یا زینب الکبری

چیزی نمی تونم بگم، خیلی سخته......

حضرت زینب بلاها را تحمل میکرد چون میدانست  باید  بلاها را یکی پس از دیگری تحمل کند و بر مصیبتها صبور باشد. 

باید خطبه بخواند، بچه های برادر را در صحرای کربلا از دست حرامیان برهاند...کسانی که زینب را تازیانه می زدند به او کمک می کردند که متوجه نباشد چه بر او گذشته است و می گذرد...

در روایت است که پس از حادثه کربلا و اسیری و بازگشت به صحرای کربلا تازه حضرت زینب س متوجه مصیبت وارده شد و حضرت دچار بیماری شدند که امروزه به چنین فردی می گویند مات شده است ...

اهل بیت گریه می کردند اما خانوم زینب س نمی توانست ....

بانو وقتی که از دنیا رفتند دستهای خود را مشت کرده روی سینه قرار داده بودند ، هنگامی که نگاه کردند چه در دستان مطهر زینب س بود؟؟

تکه ای از لباس پاره پاره حسین ع...

 زینب س دو فرزند خود را از کودکی به عشق حسین ع بزرگ کرد و در آخر هم هر دو فدای حسین س شدند.

هنگامی که امام ع جسم بیجان این دو شهید را برای اهل بیت آورد حضرت زینب این بار در بین خانومها نبود ....مبادا برادر با دیدن خواهر ناراحت شود....

هدیه را پس نمی گیرند...

تو ای همه هستی زینب

سالار زینب ...

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

 اللهم العن ظالم ظلم حق محمد و ال محمد

و عجل لولیک الفرج

                                   یا حق.....یا علی ع

                                           التماس دعا

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شهادت را امیدی بود روزی...
    [عناوین آرشیوشده]