قبل و بعد از مناظره - دیوانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیوانه دل

قبل و بعد از مناظره

یکشنبه 88 خرداد 17 ساعت 1:7 صبح

بسم رب الشهداء و الصدیقین

السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة

 

زمان: ایام انتخابات دهم دوره ریاست جمهوری-قبل از مناظره موسوی و احمدی نژاد


اوضاع تبلیغاتی درهم و برهم بود. هر کسی حرفی می زد. همه احزاب و جناح ها به دولت نهم در برنامه های تبلیغاتیشان حمله می کردند. از گوشه و کنار و در سایت ها می شنیدم و می خواندم که خانواده فلان شهید و بهمان شهید از فلانی حمایت کرد. ساعتی بعد خبری دیگر اعلام می شد که پدر و مادر و خواهر برادرهای فلان شهید از دیگری حمایت می کنند.

کاندیدای مورد نظرم را انتخاب کرده بودم اما از این همه اختلاف نظر دلم گرفته بود. از اینکه می دیدم هر کسی خود را مدافع و پیرو خط امام می داند اما حرف هایشان با هم نمی خواند و هزاران حرف از طرف امام مطرح شده است.

دلم گرفته بود، نه غصه دار بودم. از آن نوع غصه ها که در چهره نمایان است و نمی توان آن را پنهان کرد. غصه دار بودم از اینکه می دیدم رهبرمان مدام در سخنرانی هایشان به وضوح حرف هایی را می زنند اما در این بازار قدرت آنقدر گرم شده اند که توجهی به فرمایشات رهبر نمی کنند. آنقدر ناراحت بودم که صدایم گرفته بود و حتی نمی توانستم اعتراضی به این مساله بکنم. تنها توصیه ای که به من شد از طرف مادرم بود که به جای سکوت و غصه، پیشنهاد فعالیت تبلیغاتی را به من داد اگر چه باز هم سکوتم را نشکستم و بغضم را نیز.

سالروز آزادی خرمشهر بود و تصمیم گرفتم مطلبی در مورد شهید سید محمد جهان آرا در وبلاگ بزنم. برای اولین بار به طور تقریبا کاملی خودم نیز با سوابق و قدرت و ایمان محمد جهان آرا آشنا شدم.

به ذهنم رسید که اگر شهدا بودند در این معرکه چه می کردند. از یکی از همرزمانشان پرسیدم. سکوت کرد. شاید او هم دلش گرفته بود..

گفتم اگر جهان آرا، همت، باکری بودند در این آشوب و بلوا چه می کردند؟

گفت به فلانی و بهمانی و .... نگاه کن ببین الان چه می کنند. آنها هم مانند همین هایی بودند که اسمشان را آوردی و اگر شهید می شدند به مانند آنان آوازه شان بلند می شد. گفت که همه اینها ولایت مدارند و چون آقا به وضوح این دولت را تایید کرده است پیرو آقا هستند. مثلا فلانی و بهمانی نظرشان با نظرات دولت نهم در اداره کشور متفاوت است اما چون حضرت آقا دولت را تایید کرده اند سکوت کرده اندو بعضی دیگر هم که با دولت هم نظر هستند، مشغول خدمت هستند.


زمان: ایام انتخابات دهم دوره ریاست جمهوری-بعد از مناظره موسوی و احمدی نژاد


اول مناظره بهت زده شده بودم. دهنم از تعجب باز مانده بود. آخر مناظره خوشحال بودم از اینکه یک نفر پیدا شد و حرف دل بچه حزب اللهی ها را بعد از 12 سال زد. و خوشحال تر از اینکه این بغض های در گلو مانده از رسانه ملی در برنامه ای که جزء پربیینده ترین برنامه ها بود پخش شد. و ناراحت بودم از اینکه حرف هایی هم زده شد که باور کردنش تلخ بود..

 

زمان: ایام انتخابات دهم دوره ریاست جمهوری-قبل از مناظره کروبی و احمدی نژاد(بعد از ظهر)

 

بعد از چند روز دوری از همان رزمنده پرسیدم که دیدید احمدی نژاد چه گفت؟ نظرتان چیست ؟ بعد از کمی صحبت و از این در و آن در گفت، خیلی ناگهانی و با حالتی جدی و عجیب گفت: به نظرم او یکی از یاران امام زمان عج است. چشمانم گرد شده بود. گفت: جدی می گویم حتما یار امام زمان است که اینقدر با شجاعت و قدرت با صاحبان قدرت درگیر شده است.چند لحظه ای با تعجب نگاهمان به هم دوخته شد. آخر او هیچ وقت در مورد کسی نظری نمی داد. چه برسد به این که همچین حرفی بزند. دید تعجب کردم بعد از آن چند لحظه تلاقی نگاه، سکوت را شکست و حرفی زدکه هر دو بلند خندیدم و بقیه آمدند جویا شدند که به چه می خندید.!

 

زمان: ایام انتخابات دهم دوره ریاست جمهوری-بعد از مناظره کروبی و احمدی نژاد

 

مناظره شروع شد. همه نشسته بودیم و تماشا می کردیم. هیجان داشتم و صلوات می فرستادم. قضیه خیلی جدی شده بود. تصمیم ندارم حرف ها را مطرح کنم. اما آخرای مناظره بود. چشمانم پر از اشک شده بود. مخصوصا بعد از اینکه آقای احمدی نژاد در مورد یکی از سوالهایش خیلی پافشاری می کرد. در این مملکت چه خبر است. برگشتم با چشمانی پر از اشک و صدایی که از زور ناراحتی و بغض می لرزید به او گفتم: دلم می سوزد. دلم برای شماها می سوزد. دلم برای حاج احمد کاظمی می سوزد. برای آنهایی که جان خود را کف دست گذاشته و برای این انقلاب این مملکت صبح تا شب می دوند می سوزد. ما این همه خون دادیم این همه شهید دادیم که یک سری بنشینند بر تخت قدرت و معلوم نباشد چه می کنند؟ خودم را کنترل کردم. عکس همه شهدایی که یک عمر از وقتی که خودم را شناختم آنها را نیز شناختم...نه بهتر است بگویم با آنها بود که خودم را شناختم، عکس همه شان جلوی چشمم رد می شد. شهید محمد جهان آرا، حاج احمد متوسلیان، شهید احمد کاظمی، همه جوانانی که اسم و عکسشان بر سر در کوچه ها و دیوار خانه هایمان نصب است. می فهمند خون یعنی چه؟ می فهمند جان یعنی چه؟ دل خون را که می دانم نمی فهمند.

حرفی نزدم چون دیدم او از من به هم ریخته تر است. چه بر سر ما آمد؟ خون را به بازی نگیرید که بد حساب رسی دارد.

هنوز هم نمی توانم باور کنم که چه بر سر ما آمده است.

یا علی (ع) مددی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شهادت را امیدی بود روزی...
    [عناوین آرشیوشده]